احاديث در خصوص معاد و روايات در اين باره بيش از حد و حصر است كه جهت رعايت اختصار ، شمارى از آنها را كه در حوصله اين وبلاگ است مي نويسيم.

از ابوسعيد خدرى روايت شده كه گفت :

هنگامى كه پيغمبر (ص) از جنگ اُحُد بازگشته بود و مردمان گرداگرد وجود مقدسش فراهم آمده بودند آن حضرت در حالى كه به طلحه تكيه زده بود خطاب به مردم نمود و فرمود : اى مردم ! به آن اعمال روى آوريد و توجه خويش را به آن كارها معطوف داريد كه خداوند شما را به انجام آنها مكلف ساخته، وبه عمل به آنها موظف نموده، وآن كارهاى مربوط به جهان آخرت شما است، به كارهائى بپردازيد كه موجب آسايش شما وآبادانى خانه شما در آن جهان باشد، به دنيائى كه خداوند روزى شما را در آن ضمانت كرده و به عهده گرفته اين قدر دل مبنديد و اعضاء و جوارحى را كه از نعمتهاى خداوند تغذيه شده در راه معصيت او به كار مگيريد ، و همّ و غمّ خويش را در دستيابى مغفرت و آمرزش خداوند مصروف داريد و همت خود را در نزديك شدن هر چه بيشتر به طاعت و بندگى حضرتش به كار بنديد ; اين را بدانيد كه هر آن كس دنياى خود را بر آخرتش مقدم بدارد سهم آخرت خويش را از دست مىدهد و به دنيا هم بيش از آنچه كه برايش مقدّر و مقرّر بوده دست نمىيابد ، و هر كه آخرت خود را بر دنيايش مقدم بدارد نصيب دنيائيش را از دست نخواهد داد .

و فرمود : چگونه به وظائف آخرتيش عمل مىكند آنكس كه همچنان دلش به دنيا بسته است و شهوتش از دنيا پايان نيافته ؟! بسى در شگفتم از آن كس كه سراى جاويد آخرت را باور كرده و در عين حال تمام تلاش خويش را براى سراى فانى به كار میگيرد . (بحار:77/184)

در حديث آمده كه روزى رسول خدا(ص) از كنار ديوانهاى میگذشت ، فرمود : اين را چه شده است ؟ گفتند : ديوانه است . فرمود : اين بيمار است و مبتلى ، ديوانه حقيقى كسى است كه دنيا را بر آخرت برگزيده است . (بحار:1/131)

آخرت

آخِرة ، مؤنث آخر : پسين ، بازپسين ، در مقابل اولى يا دنيا : زيستگاه يا سراى نخستين يا نزديكترين .

در اصطلاح اديان آسمانى : جهان ابدى كه براى هر كسى پس از مرگش آغاز مىشود و هر كس در آنجا به پيامد كردار خويش دست مىيابد .

آخرة از اين جهت در لسان شرع مؤنث به كار رفته كه صفت حياة يا نشأة يا دار آمده است .

اين واژه حدود 116 بار در قرآن كريم ذكر شده ، كه در بعضى آيات به عنوان ستايش از مؤمنان به آن و در برخى به عنوان نكوهش از منكران آن آمده، و در بخشى از آنها وصف آن جهان شده كه آنجا سراى جاويدان و محل زندگى حقيقى ; «لهى الحيوان» است .
در اين كتاب عزيز ، ايمان به آخرت يكى از سه اصل اعتقادى و يكى از سه ركن اساسى دين مقدس اسلام «توحيد، نبوت ، معاد» معرفى شده . چه عامّه فرق اسلامى ، ايمان به آخرت را از ضروريات عقايد مىدانند و منكر آن را خارج از اسلام به شمار میآورند .

جهان آخرت ـ حسب آيات قرآن و ديگر كتب آسمانى ـ جهان ابدى است : مرگ و فنائى در كار نيست «لهى الحيوان» وضعيت زندگى هر كسى به كردار و پندار وى در اين عالم بستگى دارد : آسايش و رنج ، خوشى و ناخوشى در آنجا مراحل گوناگون دارد چنان كه نيكى و بدى اشخاص و اعمال متفاوت است ، بهشتيان به بهترين لذت ـ كه توصيف وحتى تصورش براى ما در اين عالم ميسّر نيست ـ دست میابند ، (فيها ما تشتهيه الانفس وتلذ الاعين); در بهشت است آنچه كه دلها بدان ميل كند وديدگان از آن لذت برند .
و به قول بزرگان : آنچه يك مؤمن به خدا در آخرت بدان نائل مىگردد در چهار چيز خلاصه مىشود : «بقاء بلا فناء ، وغنى بلا فقر ، وعز بلا ذل ، وعلم بلا جهل» . (مجمع البحرين ذيل كلمه فلح)

اسیران خاک
قیامت روزی است که انسان در پیش رو دارد امروز تنها عمل است بدون حسابرسي و فردا تنها حسابرسي است

لزوم معاد

استدلالهاى قرآن بر لزوم معاد آياتى است كه قيامت را امر ضرورى و حتمى معرفى‏مى‏كند و نبود آن را مستلزم يك امر ناروا(محال)درباره ذات خداوند مى‏داند.

اين مطلب از دو راه بيان شده است:

يكى از راه عدل الهى و اينكه‏ خداوند به هر مخلوقى آنچه را كه استحقاق دارد و شايسته آن است عنايت مى‏كند،

ديگر از راه حكمت‏ خداوندو اينكه ذات اقدس الهى مخلوقات را براى غايت و هدفى آفريده است، حكمت الهى ‏ايجاب مى‏كند كه موجودات را به كمال لايق و غايت ممكنشان سوق دهد.

قرآن كريم مى‏گويد: اگر قيامت و حيات جاويد و سعادت‏ جاويد و پاداش و كيفر اخروى نباشد بر ضد عدل خداوندى است و نوعى ظلم است و ظلم بر خداوند نارواست

وهم مى‏گويد اگر حيات جاويد و پايان ثابت و ابدى در كار نباشد خلقت عبث و پوچ است و عبث كارى بر خداوند نارواست.

آياتى كه با تكيه بر عدل خداوندى و ياحكمت‏ خداوندى، بازگشت به خدا و حيات جاويدان را امرى حتمى و تخلف ناپذير خوانده است بسيار است.اكنون دو مورد از دو سوره ‏قرآن مى‏آوريم كه در هر دو مورد، هم بر عدل الهى تكيه شده است و هم بر حكمت او:

1.در سوره مباركه «ص‏» پس از ذكر اين مطلب‏ كه كسانى كه از راه خدا منحرف شده‏اند، به موجب اينكه روز حساب را فراموش كرده‏اند عذاب شديد خواهندداشت

در آيه 27 و آيه 28 درباره روز حساب(روز قيامت)چنين مى‏فرمايد: وما خلقنا السماء و الارض و ما بينهما باطلا ذلك ظن الذين كفروافويل للذين كفروا من النار.ام نجعل الذين آمنوا و عملوا الصالحات كالمفسدين فى الارض صفحه : 531 ام نجعل المتقين كالفجار. ما آسمان و زمين را باطل و پوچ نيافريده‏ايم.آن(انديشه ‏اينكه خلقت بر پوچى است)گمان كسانى است كه با حقيقت از در عناد آمده‏اند، پس واى بر چنين كسان از آتش.

آيا ما كسانى‏را كه(به خدا و معاد و پيامبر)ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام داده‏اند مانند تبهكاران قرارخواهيم داد، يا پرهيزكاران را مانند اهل فسق و فجور قرار خواهيم داد؟

چنانكه مى‏بينيم

در آيه اول از اين دو آيه به حكيم ‏بودن خدا و حكيمانه بودن خلقت و در آيه دوم به عدل الهى و عادلانه بودن آفرينش استناد شده است.

2.در سوره مباركه جاثيه آيه 21 و 22 چنين آمده است:

آيا آنان كه مرتكب كارهاى بد مى‏گردند گمان كرده‏اند كه ‏آنها را مانند مردمى كه ايمان آورده‏اند و كار شايسته كرده‏اند قرار دهيم در حالى كه زندگى و مردگى‏شان يكسان ‏است؟حكمى كه رانده ‏اند بد حكمى است.و خداوند آسمانها و زمين را به حق(نه به باطل و پوچى)آفريده است و براى‏اينكه هر كسى به جزاى(پاداش يا كيفر)آنچه كسب كرده برسد، و آنان هرگز مورد ظلم قرار نخواهند گرفت.

در آيه اول از اين دو آيه به اصل عدل اشاره شده است و در آيه دوم‏ به اصل حكمت، و در ذيل آيه دوم بار ديگر عدل الهى به عنوان غايت و هدف از قيامت ذكر شده است.

توضيح اينجا لازم است توضيحى درباره اين دو اصل بدهيم كه چگونه‏ است كه عدل الهى و هم حكمت الهى، حيات جاويدان را ايجاب مى‏كند؟و چگونه است كه اگر فرض كنيم حيات جاويدانى در پى اين حيات محدود نباشدكه هر كس به نتيجه جاويد كردارش برسد، آفرينش جهان و انسان، هم از نظر عدل الهى غيرقابل توجيه است و هم از نظر حكمت الهى؟

عدل الهی

از عدل الهى آغاز مى‏كنيم. عدل الهى عدالت در مفهوم وسيعش عبارت است ازدادن حق صاحبان استحقاق بدون هيچ تبعيضى ميان آنها.

اگر حق هيچ صاحب حقى ادا نشود بر خلاف عدالت است، همچنانكه ‏اگر تبعيض شده و حق بعضى داده شود و حق بعضى ديگر داده نشود باز بر خلاف عدالت است.

اگر معلمى هنگام امتحان دانش آموزان نمره همه را ازآنچه استحقاق دارند كمتر بدهد برخلاف عدالت رفتار كرده است، همچنانكه اگر نمره برخى را بر طبق استحقاق ‏آنها بدهد و نمره برخى ديگر را كمتر بدهد باز بر خلاف عدالت رفتار كرده است.
عدالت از يك نظر ملازم است با مساوات.
لازمه اين گونه مساوات، عدالت است، يعنى اين است كه ‏به هر كسى هر اندازه استحقاق دارد به او داده شود، اگر زياد استحقاق دارد زياد داده شود و اگر كم استحقاق دارد كم‏ داده شود و در اين جهت تبعيضى صورت نگيرد.

اما اگر مساوات را مساوات در «اعطاء» فرض كنيم كه بدون رعايت استحقاق ها به همه افراد برابر يكديگر داده شود، اين گونه مساوات بر خلاف عدالت است و ملازم با ظلم است، همچنانكه مساوات‏ در منع نيز ظلم است، يعنى اينكه همه مانند هم و بدون هيچ تبعيضى نسبت به آنچه استحقاق دارند محروم و ممنوع بمانند.
بنا بر اين عدل الهى به اين معنى است كه موجودات جهان هركدام در درجه‏اى از هستى و در درجه‏اى از قابليت فيض گيرى از خداوندند.

از طرف خداوند نسبت به هيچ ‏موجودى تا آن اندازه كه امكان و قابليت دارد از فيض دريغ نمى‏شود.هر موجودى هر چيزى را كه ندارد به اين دليل است كه ‏در مجموع شرايطى
كه قرار دارد امكان و قابليت داشتن آن چيز را ندارد

اكنون مى‏گوييم كه اگر برخى موجودات با يك سلسله ‏تجهيزات و امكانات به وجود آيند ولى همواره از افاضه آن كمال لايق به آنها خوددارى گردد، برخلاف عدل الهى است.

بلكه ‏به مقتضاى عدالت، متناسب با استحقاقها افاضه فيض به آنها مى‏شود.

انسان در ميان ساير موجودات، موجودى است با سرمايه و استعداد و لياقت ‏و امكانات ويژه.كارهاى انسان و انگيزه ‏هايى كه او را وادار به كار و فعاليت مى‏كند منحصر به آنچه‏ در حيوان هست نيست.

حيوان صرفا داراى غرايزى است كه او را به طبيعت و زندگى مادى مربوط مى‏كند، ولى انسان - آنچنانكه‏ قبلا هم گفتيم - داراى غرايزى است كه با حسابهاى اين جهان جور نمى‏آيد، يعنى در سطحى بالاتر است،در سطح جاويدانى و جاودانگى است.

انسان داراى انگيزه‏هاى عالى اخلاقى، علمى،ذوقى، مذهبى و الهى است و بسيارى از كارهاى خويش را تحت تاثير آن انگيزه‏ها انجام مى‏دهد و احيانا زندگى طبيعى و مادى‏و حيوانى خود را فداى هدفهاى عالى و انسانى خود مى‏كند.

انسان در قرآن

انسان به تعبير قرآن نظام عملى خويش را بر اساس «ايمان‏ و عمل صالح‏» قرار مى‏دهد و در اين نظام عملى خواهان حيات جاويد و خشنودى خداوند است.
در انسان، هم انديشه عظيم‏ جاويدانى هست و هم آرزوى آن و هم غرايزى كه به آن سو او را سوق مى ‏دهد. همه اينها حكايت دارد از نوعى استعداد و قابليت براى جاويدان‏ ماندن.

به عبارت ديگر، همه اينها حكايت دارد از تجرد و غير مادى بودن روح آدمى.همه اينها انسان را در اين‏جهان در حكم جنين قرار مى‏دهد كه در رحم مادر با يك سلسله تجهيزات از قبيل جهاز تنفسى، گردش خون، دستگاه عصبى،جهاز باصره و سامعه و جهاز تناسلى مجهز مى‏شود كه صرفا با حيات دنياى بعد از رحم جورمى‏آيد و اما با حساب رحم و زندگى موقت و نه ماهه رحم جور نمى‏آيد. درست است كه انسان در زندگى اين دنيا از نظام ايمان‏و عمل صالح بهره مى‏گيرد، ولى اين بهره گيرى‏ها بالتبع است.نظام ايمان و عمل صالح در حكم بذرى است كه تنهادر يك حيات سعادتمندانه جاويدان قابل رشد و پرورش است، يعنى در يك حيات‏جاويدان و براى يك حيات جاويدان مفهوم و معنى صحيح پيدا مى‏كند. انسان نه تنها در نظام ايمان و عمل صالح در اوجى بالاتر از طبيعت‏پرواز مى‏كند و بذرهايى ما فوق روابط مادى مى‏پاشد، در نظام ضد ايمان و عمل صالح كه در صفحه : 534 اصطلاح قرآن نظام كفر و فسق ناميده مى‏شود نيز كارهايش‏از حدود حسابهاى طبيعى و حيوانى و از حدود نيازهاى بدنى و روابط طبيعى خارج مى‏شود و جنبه روحى و جاودانگى‏به خود مى‏گيرد ولى به صورت انحرافى، و از اين رو استحقاق نوعى حيات جاويدان پيدا مى‏كند كه متاسفانه براى‏خودش دردها و رنجها همراه دارد و به اصطلاح دينى او را جهنمى مى‏كند. انسان چنين نيست كه اگر در مدار ايمان و عمل صالح حركت نكندخود را در مدار حيوان محدود كند، بلكه به اصطلاح زير صفر مى‏رود و به تعبيرقرآن‏بل هم اضل (1) يعنى از حيوان پست‏تر و گمراه‏تر مى‏گردد. اكنون اگر حيات جاويدان در كار نباشد، مثل انسانهايى‏كه در نظام ايمان و عمل صالح حركت كرده‏اند و انسانهايى كه در نظام ضد ايمان و عمل صالح حركت كرده‏اندمثل شاگردانى است كه برخى تكاليف خود را به نحو احسن انجام داده‏اند و برخى ديگر وقت‏خود را به بازيگوشى گذرانده‏اند و معلم‏بخواهد همه آنها را از نمره محروم سازد.اين محروميت ظلم است و بر خلاف اصل عدل. اين مطلب را به بيانى ساده‏تر نيز مى‏توان ادا كرد و آن اينكه خداوندمردم را دعوت كرده است به ايمان و نيكوكارى.مردم از لحاظ پذيرش اين دعوت دو گونه شده‏اند: برخى اين‏دعوت را پذيرفته و نظام فكرى و اخلاقى و عمل خود را بر آن تطبيق داده‏اند و برخى ديگر نپذيرفته و به بدكارى و فسادپرداخته اند.از طرف ديگر، مى‏بينيم كه نظام اين جهان بر اين نيست كه صد در صد نيكوكاران را پاداش بدهد و بدكاران را كيفر،بلكه برخى نيكوكاريها هست كه حيات انسان با آن پايان مى‏يابد و مجالى براى پاداش نيست، پس جهانى ديگر بايد باشدكه نيكوكاران پاداش كامل نيكوكارى خود را دريافت كنند و بد كاران كيفر كار بد خود را، و گرنه برخلاف عدل الهى است.

حكمت الهى ما انسانهاكارهايمان بر دو قسم است: كارهاى عبث و بيهوده كه نتيجه ‏اى بر .............................................................. 1.اعراف/179. صفحه : 535

آنها مترتب نيست، يعنى هيچ تاثيرى در رساندن ما به كمالاتى‏كه در استعداد ما هست و به عبارت ديگر در رساندن ما به سعادت واقعى ندارد، و ديگر كارهاى بخردانه و عقل‏ پسند كه نتايج‏ خ وب و مفيدى به بار مى‏آ ورد و ما را به كمال لا يقمان مى ‏رساند. نوع اول را كارهاى لغو و باطل وپوچ و نوع دوم را كارهاى اصيل و حكيمانه مى‏ناميم. پس كار حكيمانه ما انسانها عبارت است از كارى‏كه ما را به كمال لا يقمان برساند.كار حكيمانه خداوند چطور؟آيا كار حكيمانه خداوند نيز عبارت است از كارى كه‏او را به سر حد كمال سوق دهد و كار عبث‏خدا عبارت است از كارى كه او را به سوى كمال سوق ندهد؟نه.او غنى و بى نياز است،آنچه او مى‏كند فضل وجود و بخشش و اعطاء است.او كارى را براى رفع نيازى از خود و براى رسيدن به كمال و سعادتى‏انجام نمى‏دهد.كار حكيمانه خداوند عبارت است از كارى كه مخلوق را به كمال لايق خود برساند، و نسبت دادن كار عبث به خداوندبه اين معنى است كه مخلوقى را بيافريند بدون آنكه آن مخلوق را به كمال ممكن و لا يقش برساند.اين است كه مفهوم‏حكمت درباره خداوند با آنچه درباره انسان صدق مى‏كند متفاوت است.

حکمت در انسان

حكمت در انسان عبارت است از خردمندى‏و گام برداشتن در مسير كمال انسانى، و حكمت در مورد ذات بارى عبارت است از رساندن مخلوقات به كمال لا يقشان، وبه عبارت ديگر، حكمت درباره خداوند عبارت است از آفرينش اشياء بر اساس سوق دادن آنها به سوى غايات و كمال لايق آنها. از آنجا كه حكمت در مورد انسان عبارت‏است از انجام دادن كار براى رسيدن خود انسان به كمالات خويش، هيچ ضرورتى ندارد كه ميان كار انسان و نتيجه‏اى كه انسان‏از آن كار مى‏خواهد بگيرد رابطه واقعى وجود داشته باشد، يعنى ضرورتى ندارد كه آن كار طبيعتا متوجه آن نتيجه باشدو آن نتيجه كمال آن كار محسوب گردد.آنچه ضرورت دارد اين است كه نتيجه كار براى انسان كمال و نفع محسوب شود، مثلاانسان از خاك و چوب و سنگ و فلز و پوست و پشم و پنبه و غيره ابزار مى‏سازد و از آن نتيجه حكيمانه مى‏گيرد، مثل اينكه‏صندلى مى‏سازد يا خانه مى‏سازد و يا اتومبيل مى‏سازد و يا جامه فراهم مى‏كند.صندلى براى چوب، و خانه براى سنگ و آجرو گچ و آهن، و اتومبيل براى مجموعه‏اى از فلز و غيره كمال محسوب نمى‏شود و اين مواد به سوى اين صور و شكلها حركت نمى‏كنند،ولى نتيجه‏اى كه انسان از آنها مى‏گيرد از قبيل نشستن روى صندلى و سكنى در خانه و حركت با اتومبيل و پوشيدن جامه، براى صفحه : 536 انسان يك كمال و حد اقل يك امر نافع محسوب مى‏گردد. ولى ميان كار خدا و نتيجه‏اى كه بر آن مترتب‏مى‏شود رابطه واقعى و طبيعى برقرار است، يعنى غايت و نتيجه هر كار عبارت است از كمال واقعى خود آن كار. خداوندآفريده خود را كه فعل او و كار اوست به سوى كمال خود آن آفريده‏سوق مى‏دهد، آنچنانكه مى‏بينيم كه هر دانه‏اى و بذرى به سوى غايت و كمال خويش در حركت است. مساله‏اى كه اكنون طرح مى‏شود اين است كه دنيا و طبيعت‏مساوى است با تغيير و دگرگونى و عدم ثبات، يعنى در طبيعت هر مقصود و غايتى كه در نظر بگيريم خودآن به نوبه خود ناثابت و تغيير پذير است

.به عبارت ديگر، هر چيز موقت و پايان پذير است، همه مراحل طبيعت «منزل‏»است و خاصيت منازل بين راه را دارد، هيچكدام مقصد نهايى نيست. اينجاست كه فكر بيهودگى و پوچى در آفرينش براى‏گروهى پيدا شده است، مى‏گويند جهان حكم قافله‏اى را دارد كه دائما در حركت است و منزل عوض مى‏كند و هيچگاه‏به مقصد واقعى نمى‏رسد، هر مقصد به نوبه خود يك منزل است، زيرا طبيعت از آن نيز عبور مى‏كند و آن را پشت‏سرمى‏گذارد.بديهى است كه يك حركت و يك سفر آنگاه معنى و مفهوم پيدا مى‏كند كه يك مقصد واقعى در انتظار باشد، اما اگرهمه مقصدها عبارت باشد از منزلها، و رفتنها رسيدنها نداشته باشد، اين حركت و اين سفر جز بيهودگيها چيزى‏نيست.اگر بناست پشت‏سر هر هستى نيستى باشد و هر آبادى به دنبال خود خرابى بياورد و هر رسيدن براى جا خالى كردن‏باشد، پس آنچه بر نظام جهان حاكم است جز سرگشتگى و تكرار مكررات چيزى نيست، پس هستى بر پوچى ايستاده است. پاسخى كه قرآن مى‏دهد اين است كه آرى، اگر تنها طبيعت‏و دنيا بود و بس، اگر همه زادنها براى مردن و همه روييدنها و سبز و خرم شدن‏ها براى زرد و خشك و متلاشى شدن‏و همه نو شدنها براى كهنه شدن بود، جاى اين اشكال و شبهه بود، اما اين گونه اظهار نظرها درباره هستى از «ديد ناقص‏»سرچشمه مى‏گيرد، از آنجا ناشى مى‏شود كه هستى در قالب محدود دنيا و طبيعت، محصور فرض شود، اما هستى به دنياو طبيعت محدود و محصور نمى‏شود، دنيا «روز اول‏» است، روز اول «روز آخر» به دنبال‏خود دارد، دنيا «رفتن‏» است و آخرت «رسيدن‏» .

دیدگاه امام على(ع) درباره دنیا و آخرت

 امام على(عليه السلام) مى ‏فرمايد: صفحه : 537 الدنيادار مجاز و الاخرة دار قرار (1) .دنيا خانه عبور و آخرت خانه‏ اقامت است.آخرت است كه به دنيا معنى مى‏دهد، زيرا مقصد است كه به حركت و تكاپو معنى و مفهوم مى‏دهد. اگر جهان آخرت كه جهان جاودانگى است نبود،جهان مقصد نهايى نداشت كه واقعا مقصد باشد نه «مرحله‏» و «منزل‏» ، گردش روزگار چيزى از نوع سرگشتگى بود و به‏اصطلاح قرآن خلقت و آفرينش، «عبث‏» و «باطل‏» و «لعب‏» بود.اما پيامبران آمده‏اند كه جلو اين اشتباه اساسى را بگيرند و مارا به حقيقتى آگاه سازند كه ندانستن آن سراسر هستى را در نظر ما پوچ و بى‏معنى مى‏كند و انديشه «پوچى‏» را در مغزما رسوخ مى‏دهد.با رسوخ انديشه پوچى، و به عبارت ديگر با پوچ پندارى، خود ما به صورت موجودى پوچ و بى معنى و بى‏ هدف در مى ‏آييم.

يكى‏از آثار ايمان و اعتقاد به عالم آخرت اين است كه ما را از پوچ پندارى‏و پوچ بودن نجات مى‏بخشد و به ما و انديشه و هستى ما معنى مى‏دهد.1.نهج البلاغه، خطبه 201. استاد شهيد مرتضى مطهرى مجموعه آثار جلد 2 صفحه 530

آنها كه هرگز حق را پذيرا نمى شوند!.
قرآن همچنان مساله رستاخيز و مخالفت منكران لجوج را تعقيب مى كند و به دنبال بحث گذشته از قدرت خداوند و خالق آسمان و زمين بر همه چيز مى فرمايد:((از آنها بپرس آيا آفرينش (و معاد) آنان سخت تر است يا آفرينش فرشتگان )) وآسمانها و زمين (فاستفتهم اهم اشد خلقا ام من خلقنا).
آرى ((ما آنها را از گل چسبنده اى آفريديم ))! (انا خلقناهم من طين لا زب ).
گويا مشركان كه منكر معاد بودند بعد از شنيدن آيات گذشته در مورد آفرينش آسمان و زمين و فرشتگان اظهار داشتند, آفرينش ما از آن مهمتر است .
قرآن در پاسخ آنها مى گويد: آفرينش انسانها در مقابل آفرينش زمين و آسمان پهناورو فرشتگانى كـه در ايـن عوالم هستند چيز مهمى نيست , چرا كه مبدا آفرينش انسان يك مشت خاك چسبنده بيش نبوده است .
زيـرا مـبـدا آفـرينش انسان نخست ((خاك )) بود سپس با ((آب )) آميخته شد, كم كم به ((صورت لـجـن بـدبـوئى )) درآمـد و بـعـد به صورت ((گل چسبنده اى )) شد و با اين بيان ميان تعبيرات گوناگون در آيات قرآن مجيد جمع مى شود.
(آيه )ـ سپس مى افزايد: ((تو از (انكار آنها نسبت به معاد) تعجب مى كنى ولى آنها (معاد را) مسخره مى كنند)) (بل عجبت ويسخرون ).
تـو آنـقـدر بـا قـلب پاكت مساله را واضح مى بينى كه از انكار آن در شگفتى فرومى روى , و اما اين ناپاك دلان آنقدر آن را محال مى شمرند كه به استهزا برمى خيزند.
(آيـه )ـ عامل اين زشتكاريها تنها نادانى و جهل نيست , بلكه لجاجت وعناد است , لذا ((هنگامى كه به آنها يادآورى شود (يادآورى دلائل معاد و مجازات الهى ) هرگز متذكر نمى گردند)) و همچنان به راه خويش ادامه مى دهند (واذا ذكروالا يذكرون ).
(آيه )ـ حتى از اين بالاتر ((هرگاه معجزه اى (از معجزات تو) را ببينند (نه تنها به سخريه و استهزا مى پردازند بلكه ) ديگران را نيز به مسخره كردن وامى دارند))! (واذا راوا آية يستسخرون ).
(آيه )ـ ((و مى گويند: اين فقط سحر آشكارى است )) و نه چيز ديگر!(وقالوا ان هذا الا سحر مبين ).
(آيه )ـ.آيا ما و پدرانمان زنده مى شويم ؟

پاسخ قرآن به منکران معاد

قرآن همچنان گفتگوهاى منكران معاد و پاسخ به آنها را ادامه مى دهد .
نـخست استبعاد منكران رستاخيز را به اين صورت منعكس مى كند: آنهامى گفتند: ((آيا هنگامى كـه مـا مـرديـم و خـاك و اسـتخوان شديم بار ديگر برانگيخته خواهيم شد))؟! (اذا متنا وكنا ترابا وعظاما انا لمبعوثون ).
(آيه )ـ و از اين بالاتر اين كه ((و آيا پدران نخستين ما نيز برانگيخته مى شوند))؟! (اوآباؤنا الا ولون ).
هـمانها كه جز مشتى استخوان پوسيده , يا خاكهاى پراكنده وجودشان باقى نمانده است , چه كسى مى تواند اين اجزاى متفرق را جمع كند؟ و چه كسى مى تواند لباس حيات بر آنان بپوشاند؟.
اما اين كوردلان فراموش كرده بودند كه روز نخست همه خاك بودند, و ازخاك آفريده شدند, اگر در قدرت خدا شك داشتند بايد بدانند خداوند يك بارقدرت خود را به اينها نشان داده بود, و اگر در قابليت خاك مردد بودند, آن هم يك بار به ثبوت رسيده بود.
(آيـه )ـ سـپـس قرآن به كوبنده ترين پاسخها در برابر آنها پرداخته , به پيغمبراكرم (ص ) مى فرمايد: ((بـه آنـهـا بـگو: آرى (همه شما, و نياكانتان مبعوث مى شويد) در حالى كه ذليل و خوار و كوچك خواهيد بود))؟! (قل نعم وانتم داخرون ).
(آيـه )ـ گـمـان مـى كنيد زنده كردن شما و همه پيشينيان براى خداوند قادر وتوانا كار مشكلى اسـت , و عـمل مهم سنگينى مى باشد؟ نه ((تنها يك صيحه عظيم (ازناحيه مامور پروردگار زده مى شود) ناگهان همه (از قبرها برمى خيزند, و جان مى گيرند و با چشم خود صحنه محشر را كه تا آن روز تكذيب مى كردند) نگاه مى كنند))! (فانما هى زجرة واحدة فاذاهم ينظرون ).
(آيـه )ـ ايـنـجـاسـت كـه ناله اين مشركان مغرور و خيره سر كه نشانه ضعف وزبونى و بيچارگى آنهاست برمى خيزد, ((و مى گويند: اى واى بر ما اين روز جزاست ))!(وقالوا يا ويلنا هذا يوم الدين ).
آرى ! هـنـگـامـى كـه چـشـمشان به دادگاه عدل الهى , و شهود و قضات اين دادگاه , و علائم و نـشـانه هاى مجازات مى افتد بى اختيار ناله و فرياد سر مى دهند و باتمام وجود اعتراف به حقانيت رستاخيز مى كنند, اعترافى كه نمى تواند هيچ مشكلى را براى آنها حل كند.
(آيـه )ـ اينجاست كه از ناحيه خداوند يا فرشتگان او به آنها خطاب مى شود آرى ((امروز همان روز جـدائى است كه شما آن را تكذيب مى كرديد)) (هذا يوم الفصل الذى كنتم به تكذبون ) جدائى حق از باطل , جدائى صفوف بدكاران از نيكوكاران ,و روز داورى پروردگار بزرگ .
طبيعت اين دنيا آميزش و اختلاط حق و باطل است , در حالى كه طبيعت رستاخيز جدائى اين دو از يكديگر مى باشد.
(آيـه )ـ سـپـس خـداونـد بـه فرشتگانى كه مامور كوچ دادن مجرمان به دوزخند فرمان مى دهد: ((ظـالـمـان و هـم رديـفـان آنها و آنچه را مى پرستيدند جمع آورى كنيد)) (احشروا الذين ظلموا وازواجهم وما كانوا يعبدون ).
(آيـه )ـ آرى آنـچـه را ((جز خدا(مى پرستيدند) حركت دهيد و به سوى دوزخ هدايتشان كنيد))! (من دون اللّه فاهدوهم الى صراط الجحيم ).
آرى ! يـك روز بـه سـوى ((صـراط مـسـتـقيم )) هدايت شدند ولى پذيرا نگشتند, اماامروز بايد به ((صراط جحيم )) هدايت شوند و مجبورند بپذيرند! اين سرزنشى است گرانبار كه اعماق روح آنها را مى سوزاند.
(آيـه )ـ دانـسـتـيـم كـه فرشتگان مجازات , ظالمان و همفكران آنها را به ضميمه بتها و مبعودان دروغين يك جا كوچ مى دهند و به سوى جاده جهنم هدايت مى كنند.
در ادامـه ايـن سـخـن قرآن مى گويد: در اين هنگام خطاب صادر مى شود ((آنها رامتوقف سازيد چون بايد مورد بازپرسى قرار گيرند)) (وقفوهم انهم مسـؤلون ).
آرى ! در ايـن كـه پيرامون چه چيز سؤال مى شود؟ در روايت معروفى كه ازطرق اهل سنت و شيعه نقل شده آمده است كه از ((ولايت على (ع ) سؤال مى شود)).
ولى اين يك مصداق روشن است , چرا كه در آن روز از همه چيز سؤال مى شود, از عقائد, از توحيد, و ولايت , از گفتار و كردار, و از نعمتها و مواهبى كه خدا در اختيار انسان گذارده است .
(آيه )ـ به هر حال اين دوزخيان بينوا كه به مسير جهنم هدايت مى شونددستشان از همه جا بريده و كـوتـاه مـى گـردد, در اين هنگام به آنها گفته مى شود شما كه در دنيا در مشكلات به هم پناه مـى بـرديـد, و از يـكـديگر كمك مى گرفتيد ((چرا دراينجا از هم يارى نمى طلبيد))؟! (مالكم لا تناصرون ).
آرى ! تمام تكيه گاههائى كه در دنيا براى خود مى پنداشتيد همه در اينجاويران گشته است , نه از يكديگر مى توانيد كمك بگيريد, و نه معبودهايتان به يارى شما مى شتابند, كه آنها خود نيز بيچاره و گرفتارند.
(آيه )ـ در اين آيه مى افزايد: ((بلكه آنها در آن روز در برابر فرمان خداتسليم و خاضعند)) و قدرت هيچ گونه اظهار وجود تا چه رسد به مخالفت ندارند (بل هم اليوم مستسلمون ).
(آيـه )ـ ايـنـجـاست كه آنها به سرزنش يكديگر برمى خيزند و هريك اصراردارد گناه خويش را به گـردن ديگرى بيندازد, دنباله روان , رؤسا و پيشوايان خود رامقصر مى شمرند, و پيشوايان پيروان خـود را, و در ايـن حـال ((رو بـه يـكـديـگر كرده و ازهم مى پرستند )) (واقبل بعضهم على بعض يتسالون ).
(آيـه )ـ پيروان گمراه به پيشوايان گمراه كننده خود ((مى گويند: (شمارهبران گمراهى بوديد كـه بـه ظاهر) از طريق خيرخواهى و نيكى وارد شديد)) اما جزفريب چيزى در كارتان نبود! (قالوا انكم كنتم تاتوننا عن اليمين ).
ما كه به حكم فطرت طالب نيكيها و پاكيها و سعادتها بوديم دعوت شما رالبيك گفتيم , آرى تمام گـنـاهان ما به گردن شما است , ما جز حسن نيت و پاكدلى سرمايه اى نداشتيم و شما ديوسيرتان دروغگو نيز جز فريب و نيرنگ چيزى دربساط نداشتيد!.
(آيه )ـ به هر حال پيشوايان آنها نيز سكوت نخواهند كرد و در پاسخ ((مى گويند: شما خودتان اهل ايمان نبوديد)) تقصير ما چيست ! (قالوا بل لم تكونوامؤمنين ).
اگـر مـزاج شـمـا آماده انحراف نبود, اگر شما خود طالب شر و شيطنت نبوديد, كجا به سراغ ما مى آمديد؟ چرا به دعوت انبيا و نيكان و پاكان پاسخ نگفتيد؟ و همين كه مايك اشارت كرديم با سر دويديد؟ پس معلوم مى شود عيب در خود شماست ,برويد و خودتان را ملامت كنيد!.
(آيـه )ـ دلـيـل مـا روشن است ((ما هيچ گونه سلطه اى بر شما نداشتيم )) و زورو اجبارى در كار نبود! (وما كان لنا عليكم من سلطان ).
((بـلكه خود شما قومى طغيانگر و متجاوز بوديد)) و خلق و خوى ستمگرى شما باعث بدبختيتان شد (بل كنتم قوما طاغين ).
و چـه دردنـاك اسـت كـه انـسان ببيند رهبر و پيشواى او كه يك عمر دل به اوبسته بود موجبات بدبختى او را فراهم كرده است , سپس از او بيزارى مى جويد.
حقيقت اين است كه هركدام از اين دو گروه از جهتى راست مى گويند.
(آيه )ـ لذا اين گفتگوها به جايى نمى رسد, و سرانجام اين پيشوايان گمراه به اين واقعيت اعتراف مـى كـنند, مى گويند: ((اكنون فرمان پروردگارمان بر همه مامسلم شده (و حكم عذاب درباره همه صادر گرديده ) و همگى از عذاب اومى چشيم )) (فحق علينا قول ربنا انا لذائقون ).
شما طاغى بوديد و سرنوشت طغيانگران همين است , و ما هم گمراه وگمراه كننده .
(آيه )ـ ((ما شما را گمراه كرديم همان گونه كه خود گمراه بوديم ))(فاغويناكم انا كنا غاوين ).
بنابراين چه جاى تعجب كه همگى در اين مصائب و عذابها شريك باشيم ؟.
(آيه )ـ.سرنوشت اين پيشوايان و آن پيروان :.
بـه دنـبال بيان مخاصمه پيروان و پيشوايان گمراه در قيامت در كنار دوزخ كه درآيات گذشته آمـد, در ايـن آيه سرنوشت هر دو گروه را يك جا بيان كرده , و عوامل بدبختى آنها را شرح مى دهد كه هم بيان درد است و هم ذكر درمان .
نـخـست مى فرمايد: ((همه آنها [پيشوايان و پيروان گمراه ] در آن روز در عذاب الهى مشتركند)) (فانهم يومئذ فى العذاب مشتركون ).
البته اشتراك آنها در اصل عذاب مانع تفاوتها و اختلاف دركات آنها در دوزخ ‌و عذاب الهى نيست , چـرا كه مسلما كسى كه مايه انحراف هزاران انسان شده استهرگز در مجازات , همسان يك فرد عادى گمراه نخواهد بود.
(آيـه )ـ سـپـس براى تاكيد بيشتر مى افزايد: ((ما اين گونه با مجرمان رفتارمى كنيم )) (انا كذلك نفعل بالمجرمين ).
اين سنت هميشگى ماست , سنتى كه از قانون عدالت نشات گرفته است .
(آيه )ـ در اين آيه به بيان ريشه اصلى بدبختى آنها پرداخته , مى گويد: ((آنهاچنان بودند كه وقتى كلمه توحيد و لااله الااللّه به آنان گفته مى شد استكبارمى كردند)) (انهم كانوا اذا قيل لهم لا اله الا اللّه يستكبرون ).
آرى ! ريـشـه تـمـام انحرافات آنها تكبر و خودبرتربينى , و زيربار حق نرفتن و برسر سنتهاى غلط و تقاليد باطل اصرار و لجاجت ورزيدن , و به همه چيز غير از آن باديده تحقير نگريستن بود.
(آيه )ـ ولى آنها براى اين گناه بزرگ خود عذرى بدتر از گناه مى آوردند ((وپيوسته مى گفتند: آيـا مـا خـدايـان و بتهاى خود را به خاطر شاعر ديوانه اى رها كنيم ))؟!(ويقولون ائنا لتاركوا آلهتنا لشاعر مجنون ).
شـاعـرش مى ناميدند چون سخنانش آن چنان در دلها نفوذ داشت و عواطف انسانها را همراه خود مـى برد كه گوئى موزونترين اشعار را مى سرايد, در حالى كه گفتارش ابدا شعر نبود, و مجنونش مى خواندند به خاطر اين كه رنگ محيط به خودنمى گرفت , و در برابر عقائد خرافى انبوه متعصبان لـجوج ايستاده بود, كارى كه ازنظر توده هاى گمراه يك نوع انتحار و خودكشى جنون آميز است , در حالى كه بزرگترين افتخار پيغمبر(ص ) همين بود كه تسليم اين شرائط نشد!.
(آيـه )ـ سـپـس قـرآن بـراى نـفى اين سخنان بى اساس و دفاع از مقام وحى ورسالت پيامبر(ص ) مـى افـزايـد: ((چنين نيست , او حق آورده و پيامبران پيشين راتصديق كرده است )) (بل جا بالحق وصدق المرسلين ).
محتواى سخنان او از يك سو, و هماهنگى آن با دعوت انبيا از سوى ديگردليل صدق گفتار اوست .
(آيـه )ـ ((امـا شما (اى مستكبران كوردل و گمراهان بدزبان ) بطور مسلم عذاب دردناك الهى را خواهيد چشيد)) (انكم لذائقوا العذاب الا ليم ).
(آيـه )ـ ولـى گـمان نكنيد كه خداوند انتقامجو است و مى خواهد انتقام پيامبرش را از شما بگيرد چـنـيـن نـيست شما ((جز به آنچه انجام مى داديد كيفر داده نمى شويد)) (وما تجزون الا ما كنتم تعملون ).
در حقيقت همان اعمال شماست كه در برابر شما مجسم مى شود و با شمامى ماند و شما را شكنجه و آزار مى دهد.
(آيـه )ـ ايـن آيـه كـه در حـقـيقت مقدمه اى است براى بحثهاى آينده يك گروه را استثنا كرده , مـى گويد: ((جز بندگان مخلص پروردگار (كسانى كه خدا آنها را خالص كرده است ) كه از همه اين كيفرها به دور و بركنارند)) (الا عباداللّه المخلصين ).
آرى ! تـنـهـا اين گروهند كه به اعمالشان جزا داده نمى شوند, بلكه خدا با فضل و كرم با آنها رفتار مى كند و بى حساب پاداش مى گيرند.
(آيه )ـ.گوشه اى از نعمتهاى بهشتى :.
در آيه قبل سخن از ((عباداللّه المخلصين )) به ميان آمد, در اينجا مواهب ونعمتهاى بى شمارى را كه خداوند به آنها ارزانى مى دارد, بيان مى كند كه مى توان آن را در هفت بخش خلاصه كرد.
نـخست مى گويد: ((براى آنان [بندگان مخلص ] روزى معين و ويژه اى است ))(اولئك لهم رزق معلوم ).
اين جمله اشاره به مواهب معنوى و لذات روحانى و درك جلوه هاى ذات پاك حق , و سرمست شدن از باده طهور عشق اوست , همان لذتى كه تا كسى نبيندنمى داند.
(آيـه )ـ سـپـس بـه بـيـان نعمتهاى ديگر بهشتى پرداخته , آن هم نعمتهايى كه با نهايت احترام به بهشتيان داده مى شود, مى گويد: ((ميوه ها(ى گوناگون پرارزش ) وآنها گرامى داشته مى شوند )) (فواكه وهم مكرمون ) و به صورت ميهمانهاى عزيزى با نهايت احترام از آنها پذيرائ ىمى شود.
(آيـه )ـ از نـعـمـت ميوه هاى رنگارنگ و احترام و گرامى داشت كه بگذريم سخن از جايگاه آنها به مـيـان مـى آيد, مى فرمايد: جايگاه آنها ((در باغهاى (سرسبز) وپرنعمت بهشت است )) (فى جنات النعيم ).
هر نعمتى بخواهند در آنجا هست و هر چه اراده كنند در برابر آنهاحاضر است .
(آيه )ـ و از آنجا كه يكى از بزرگترين لذات انسان بهره گرفتن از مجلس انس با دوستان يكرنگ و بـاصـفـاست , در چهارمين مرحله به اين نعمت اشاره كرده ,مى گويد: ((بهشتيان در حالى كه بر تختها روبه روى يكديگر تكيه زده اند)) (على سررمتقابلين ).
(آيـه )ـ در پـنـجـمـيـن مـرحله از بيان مواهب بهشتيان , سخن از نوشابه وشراب طهور آنهاست , مـى فـرمـايـد: ((و گرداگردشان قدحهاى لبريز از شراب طهور رامى گردانند)) (يطاف عليهم بكاس من معين ).
ايـن ظـرفـهـا در گوشه اى قرار نگرفته كه آنها تقاضاى جامى از آن كنند, بلكه به مقتضاى تعبير ((يطاف عليهم )) گرد آنها مى گردانند!.
(آيـه )ـ سـپـس بـه توصيفى از آن شراب طهور پرداخته , مى گويد: ((شرابى سفيد و درخشنده و لذت بخش براى نوشندگان )) (بيضا لذة للشاربين ).
شرابى پاك , خالى از رنگهاى شيطانى , سفيد و شفاف .
(آيه )ـ از آنجا كه نام شراب و پيمانه و مانند اينها ممكن است مفاهيم ديگرى در اذهان تداعى کند بلافاصله در اين آيه با ذكر جمله كوتاه و گويائى همه اين مفاهيم را از ذهن شنوندگان مى شويد و مى گويد: ((شرابى كه نه در آن مايه تباهى عقل است , و نه از آن مست مى شوند)) (لا فيها غول ولا هم عنها ينزفون ).
و جز هوشيارى و نشاط و لذت روحانى چيزى در آن نيست .
(آيـه )ـ و سـرانـجام در ششمين مرحله به همسران پاك بهشتى اشاره كرده , مى گويد: ((نزد آنها هـمـسـرانـى اسـت كه جز به شوهران خود عشق نمى ورزند,به غير آنان نگاه نمى كنند و چشمان درشت و زيبا دارند)) (وعندهم قاصرات الطرف عين ).
(آيه )ـ در اين آيه توصيف ديگرى براى همين همسران بهشتى بيان كرده و پاكى و قداست آنها را با اين عبارت بيان مى كند: ((گويى (از لطافت و سفيدى ) همچون تخم مرغهايى هستند كه (در زير بال و پرمرغ ) پنهان مانده )) و دست انسانى هرگز آن را لمس نكرده است ! (كانهن بيض مكنون ).
مـواهـب گوناگونى كه درباره بهشتيان در آيات گذشته ذكر شد مجموعه اى ازمواهب مادى و مـعـنوى است , گرچه حقيقت نعمتهاى بهشتى آن گونه كه هست ازاهل دنيا مكتوم خواهد بود, جز اين كه بروند و ببينند و دريابند!.
(آيه )ـ.جستجو از دوست جهنمى !.
بـنـدگان مخلص پروردگار كه طبق آيات گذشته غرق انواع نعمتهاى معنوى ومادى بهشتند, ناگهان بعضى از آنها به فكر گذشته خود و دوستان دنيا مى افتند,همان دوستانى كه راه خود را جدا كردند و جاى آنها در جمع بهشتيان خالى است ,مى خواهند بدانند سرنوشت آنها به كجا رسيد. آرى ! در حـالـى كه آنها غرق گفتگو هستند و از هر درى سخنى مى گويند((بعضى رو به بعضى ديگر كرده مى پرسند )) (فاقبل بعضهم على بعض يتسالون ).
(آيـه )ـ نـاگـهان ((يكى از آنها (خاطراتى در نظرش مجسم مى شود رو به سوى ديگران كرده و) مى گويد: من همنشينى (در دنيا) داشتم ))! (قال قائل منهم انى كان لى قرين ).
(آيـه )ـ مـتـاسفانه او به انحراف كشيده شده و در خط منكران رستاخيز قرارگرفت , ((او پيوسته مى گفت : آيا (به راستى ) تو اين سخن را باور كرده اى )) (يقول انك لمن المصدقين ).
(آيه )ـ ((كه وقتى ما مرديم و به خاك و استخوان مبدل شديم (بار ديگر)زنده مى شويم و جزا داده خواهيم شد)) من كه اين سخنان را باور ندرام ! (اذا متناوكنا ترابا وعظاما انا لمدينون ).
اى دوستان ! كاش مى دانستم الان او كجاست ؟ و در چه شرائطى است ؟ آه جاى او در ميان ما خالى است !.
(آيـه )ـ سـپـس ((مـى افزايد: (اى دوستان !) آيا شما مى توانيد از او خبرى بگيريد))! (قال هل انتم مطلعون ).
(آيـه )ـ ((ايـنـجـاست كه نگاهى (به سوى دوزخ ) مى كند ناگهان او را در ميان دوزخ مى بيند))! (فاطلع فرآه فى سوا الجحيم ).
(آيه )ـ او را مخاطب ساخته ((مى گويد: به خدا سوگند نزديك بود مرا(نيز) به هلاكت بكشانى ))! (قال تاللّه ان كدت لتردين ).
(آيـه )ـ چـيـزى نـمـانـده بود كه وسوسه هاى تو در قلب صاف من اثر بگذارد,و مرا به همان خط انـحـرافـى كه در آن بودى وارد كنى ((و اگر (لطف الهى يار من نشده بود و) نعمت پروردگارم نبود من نيز از احضار شدگان (در دوزخ ) بودم ))! (ولولا نعمة ربى لكنت من المحضرين ).
ايـن تـوفـيـق الـهـى بود كه رفيق راه من شد, و اين دست لطف هدايتش بود كه مرانوازش داد و رهبرى كرد.
(آيه )ـ سپس به ياران خود مى گويد: اى دوستان ! ((آيا ما هرگز نمى ميريم ))و در بهشت جاودانه خواهيم بود؟ (افما نحن بميتين ).
(آيه )ـ ((و جز همان مرگ اول مرگى به سراغ ما نخواهد آمد, و ما هرگزعذاب نخواهيم شد)) (الا موتتنا الا ولى وما نحن بمعـذبين ).
(آيه )ـ به هر حال اين گفتگو را با يك جمله پرمعنى و بسيار احساس انگيزو مؤكد به انواع تاكيدات پايان داده , مى گويد: ((راستى اين همان پيروزى بزرگ است )) (ان هذا لهو الفوز العظيم ).
چـه پـيـروزى و رستگارى از اين برتر كه انسان غرق نعمت جاودانى و حيات ابدى و مشمول انواع الطاف الهى باشد؟.
(آيه )ـ و سرانجام خداوند بزرگ با يك جمله كوتاه و بيداركننده و پرمعنى به اين بحث خاتمه داده , مـى فـرمـايـد: ((براى مثل اين بايد, عمل كنندگان عمل كنند)) وبه خاطر اين مواهب تلاشگران بكوشند (لمثل هذا فليعمل العاملون ).
چه تعبير زيبائى ! مى گويد: تلاشگران براى اين چنين هدفى بايد تلاش كنند, براى بهشتى مملو از لـذات روحـانـى , و پـر از نـعمتهاى جسمانى كه شراب طهورش انسان رادر نشئه اى ملكوتى فرو مى برد, و همنشينى دوستان باصفايش غمى بر دل نمى گذارد.
(آيه )ـ.گوشه اى از عذابهاى جانكاه دوزخيان :. بـعـد از بـيان نعمتهاى روح بخش و پرارزش بهشتى , به بيان عذابهاى دردناك وغم انگيز دوزخى مـى پـردازد, و آن چـنان ترسيمى از آن مى كند كه در مقايسه بانعمتهاى پيشين در نفوس مستعد عميقا اثر مى گذارد و آنها را از هرگونه زشتى وناپاكى باز مى دارد.
نخست مى فرمايد: ((آيا اين (نعمتهاى جاويدان بهشتى بهتر است يا درخت (نفرت انگيز) زقوم ))؟! (اذلك خير نزلا ام شجرة الزقوم ).
واژه ((شـجـره )) هميشه به معنى ((درخت )) نيست گاه به معنى گياه نيز مى آيد, وقرائن نشان مى دهد كه منظور از آن در اينجا ((گياه )) است .
(آيه )ـ سپس قرآن به بعضى از ويژگيهاى اين گياه پرداخته , مى گويد: ((ماآن را مايه درد و رنج ظالمان قرار داديم )) (انا جعلناها فتنة للظالمين ).
اشـاره بـه ايـن كه آنها هنگامى كه نام ((زقوم )) را شنيدند به سخريه و استهزاپرداختند و از اين رو وسيله اى براى آزمايش اين ستمگران شد.
(آيـه )ـ سپس مى افزيد: ((آن درختى است كه در قعر جهنم مى رويد)) (انهاشجرة تخرج فى اصل الجحيم ).
ولـى ايـن ظالمان مغرور به سخريه ادامه دادند و گفتند: مگر ممكن است گياه يا درختى از قعر جهنم برويد؟ آتش كجا و درخت و گياه كجا؟.
گـويـا آنـهـا از اين نكته غافل بودند كه اصولى كه بر زندگى آن جهان (آخرت )حاكم است با اين جهان بسيار تفاوت دارد.
(آيه )ـ سپس مى افزايد: ((شكوفه آن مانند سرهاى شياطين است ))!(طلعها كانه رؤس الشياطين ) .
اين تشبيه براى بيان نهايت زشتى و چهره تنفرآميز آن است .
(آيـه )ـ سـرانـجام قرآن مى گويد: آنها [مجرمان ] از آن مى خورند و شكمها رااز آن پر مى كنند))! (فانهم لا كلون منها فمالـؤن منها البطون ).
ايـن هـمان فتنه و عذابى است كه در آيات قبل به آن اشاره شد, خوردن از اين گياه دوزخى با آن بوى بد و طعم تلخ با آن شيره اى كه تماسش با بدن مايه سوزندگى و تورم است , آن هم خوردن به مقدار زياد, عذابى است دردناك .
(آيـه )ـ بـديهى است خوردن از اين غذاى ناگوار و تلخ تشنگى آور است ,((سپس روى آن آب داغ متعفنى مى نوشند)) (ثم ان لهم عليها لشوبا من حميم ).
(آيـه )ـ آن غـذاى دوزخـيـان , و ايـن هـم نوشابه آنان , اما بعد از اين پذيرائى به كجا مى روند, قرآن مى گويد: ((سپس بازگشت آنها به سوى جهنم است ))! (ثم ان مرجعهم لا لى الجحيم ).
(آيه )ـ در اين آيه قرآن دليل اصلى گرفتارى دوزخيان را در چنگال اين مجازاتهاى دردناك در دو جـمله كوتاه و پرمعنى بيان مى كند, مى گويد: ((چرا كه آنهاپدران خود را گمراه يافتند)) (انهم الفوا آباهم ضالين ).
(آيه )ـ اما ((با اين حال بسرعت به دنبال آنان كشانده مى شوند)) (فهم على آثارهم يهرعون ).
اشـاره به اين كه چنان دل و دين بر تقليد نياكان باخته اند كه گوئى آنها رابسرعت و بى اختيار به دنبالشان مى دوانند و اين اشاره به نهايت تعصب و شيفتگى آنها به خرافات نياكان است .
(آيه )ـ.اقوام گمراه پيشين :.
از آنـجـا كـه مـسائل گذشته در رابطه با مجرمان و ظالمان اختصاص به مقطع خاصى از زمان و مـكـان نـدارد قـرآن به تعميم و گسترش آن مى پردازد, و ضمن چندآيه كوتاه و فشرده زمينه را بـراى شـرح احـوال بـسيارى از امتهاى پيشين ـكه اطلاع براحوالشان سند گويائى براى مباحث گذشته است ـ فراهم مى سازد.
نخست مى فرمايد: ((قبل از آنها بيشتر پيشينيان گمراه شدند)) (ولقد ضل قبلهم اكثرالا ولين ).
(آيـه )ـ سپس اضافه مى كند: گمراهى آنها به خاطر نداشتن رهبر و راهنما نبود, ((مادر ميان آنها انذاركنندگانى فرستاديم )) (ولقد ارسلنا فيهم منذرين ).
پيامبرانى كه آنها را از شرك و كفر و ظلم و بيدادگرى و تقليد كوركورانه ازديگران بيم مى دادند, و آنها را به مسؤوليتهايشان آشنا مى ساختند.
(آيـه )ـ سـپس در يك جمله كوتاه و پرمعنى مى گويد: ((اكنون بنگر عاقبت انذارشوندگان واين اقوام لجوج گمراه به كجا رسيد))؟ (فانظر كيف كان عاقبة المنذرين ).
(آيـه )ـ و در ايـن آيـه بـه عـنوان يك استثنا مى فرمايد: ((مگر بندگان مخلص خدا)) (الا عباداللّه المخلصين ).
در واقع اين جمله اشاره به آن است كه عاقبت اين اقوام را بنگر كه چگونه آنها را به عذاب دردناكى گـرفـتار كرديم , و هلاك نموديم , جز بندگان با ايمان ومخلص كه از اين مهلكه جان سالم به در بردند.
(آيه )ـ.
گوشه اى از داستان نوح :.
از اينجا شرح داستان نه نفر از پيامبران بزرگ خدا آغاز مى شود كه در آيات پيشين بطور سربسته به آن اشاره شده بود, نخست از ((نوح )) شيخ ‌الانبيا و نخستين پيامبر اولواالعزم شروع مى كند, و قبل از هـر چيز به دعاى پر سوز او هنگامى كه ازهدايت قومش مايوس شد اشاره كرده , مى فرمايد: ((و نـوح مـا را خواند (و ما دعاى اورا اجابت كرديم ) و چه خوب اجابت كننده اى هستيم )) (ولقد نادينا نوح فلنعم المجيبون ).
ايـن دعـا مـمـكن است اشاره به همان دعايى باشد كه در سوره نوح آيه 26 و27 آمده است ((نوح گـفـت : پـروردگـارا! احـدى از كـافران را بر روى زمين مگذار, چراكه اگر آنها را به حال خود واگذارى بندگانت را گمراه مى كنند)).
(آيـه )ـ و لذا در اين آيه بلافاصله مى فرمايد: ((و او و خاندانش رااز اندوه بزرگ رهايى بخشيديم )) (ونجيناه واهله من الكرب العظيم ).
اين اندوه بزرگ ممكن است اشاره به سخريه هاى قوم كافر و مغرور, وآزارهاى زبانى آنها و هتاكى و توهين نسبت به او و پيروانش باشد, و يا اشاره به تكذيبهاى پى درپى اين قوم لجوج .
(آيـه )ـ سـپـس مى افزايد: ((و فرزندانش را همان بازماندگان (روى زمين )قرارداديم )) (وجعلنا ذريته هم الباقين ).
(آيـه )ـ به علاوه ذكر خير و ثنا جميل ((و نام نيك او را در ميان امتهاى بعدباقى نهاديم )) (وتركنا عليه فى الا خرين ).
از او بـه عـنـوان يـك پـيامبر مقاوم و شجاع و دلسوز و مهربان ياد مى كنند, و او را((شيخ ‌الانبيا)) مى نامند.
(آيه )ـ ((سلام و درود باد بر نوح درميان جهانيان )) (سلا م على نوح فى العالمين ).
(آيه )ـ و براى آن كه اين برنامه براى ديگران الهام بخش گردد, مى افزايد:((ما اين گونه نيكوكاران را پاداش مى دهيم ))! (انا كذلك نجزى المحسنين ).
(آيه )ـ ((چرا كه او از بندگان با ايمان ما بود)) (انه من عبادنا المؤمنين ).
در حقيقت مقام عبوديت و بندگى و همچنين ايمان توام با احسان ونيكوكارى كه در دو آيه اخير آمده , دليل اصلى لطف خداوند نسبت به نوح ونجاتش از اندوه بزرگ و سلام و درود الهى بر او بود كـه اگر اين برنامه از ناحيه ديگران نيز تعقيب شود مشمول همان رحمت و لطفند چرا كه الطاف پروردگار جنبه شخصى و خصوصى ندارد.
(آيه )ـ در اين آيه با جمله اى كوتاه و كوبنده سرنوشت آن قوم ظالم وشرور و كينه توز را بيان كرده , مى گويد: ((سپس ديگران [دشمنان او] را غرق كرديم ))(ثم اغرقنا الا خرين ).
از آسمان سيلاب آمد, و از زمين آب جوشيد, و سرتاسر كره زمين به اقيانوس پرتلاطمى مبدل شد! كاخهاى بيدادگران را درهم كوبيد, و جسدهاى بى جانشان برصفحه آب باقى ماند!.

اسیران خاک

قیامت روزی است که انسان در پیش رو دارد امروز تنها عمل است بدون حسابرسي و فردا تنها حسابرسي است

معاد درنهج البلاغه

هر چند اين باور مقدس در طول تاريخ ، دچار فراز و نشيب هايى شده و قهرا به خرافاتى آلوده شده است ، ولى اين آميختگى موجب از ميان رفتن اصالت آن نمى شود.
آيين مقدس و جهان شمول اسلام ، موضوع زنده شدن مردگان در روز واپسين را آن چنان روشن و آشكارا بيان نموده و به تنقيح همه جانبه آن پرداخته است كه جاى هر گونه ابهام و ترديد را از ميان برداشته ، و اين باور اصيل را از زنگارهاى جهل و خرافات تاريخى زدوده است .
در قرآن كريم و روايات ائمه طاهرين عليه السلام به صراحت ، حقيقت دنيا و آخرت ، عالم برزخ ، روز محشر، بهشت و دوزخ ، نعمت هاى بهشتى و كيفرهاى دوزخ به تصوير كشيده شده است .
نهج البلاغه كه قسمتى از سخنان و نامه ها و كلمات قصار امام اميرالمؤ منين على عليه السلام است داراى محورهاى گوناگون سياسى ، اخلاقى و اعتقادى است . هر چند معاد، موضوع اصلى اين كتاب را تشكيل نمى دهد، ولى از لابه لاى آن مى توان به خوبى و روشنى ابعاد گوناگون آن را دريافت .
از اين رو نگارنده بر آن شده است كه در اين باره تحقيقى به عمل آورد كه نتيجه اين تحقيق و بررسى چيزى است كه در برابر خوانندگان قرار گرفته ، و به نام معاد در نهج البلاغه تقديم مى گردد.
اميد است اين اثر ناچيز گامى در راستاى معرفى گوشه اى از مباحث اعتقادى نهج البلاغه و نيز به دنبال آن ، شناخت يكى از باورهاى اصيل اسلامى به شمار آيد. و خوانندگان گرامى را بهره اى رسانيده و ذخيره اى براى روز حساب و نياز نگارنده باشد.
قم احمد باقريان ساروى 8/12/1380
بازگشت ، چگونه ؟! طبيعت ، داستان شگفت انگيزى دارد؛ بهاران فرا مى رسد، درختان پر شكوفه ، و زمين سرسبز و پرطراوت گرديده و جنگ هاى انبوه زمين را آرايش مى دهند، اندك اندك درختان ميوه ، ميوه خود را به بار مى نهند و با گذشت چند ماه و رسيدن فصل تابستان انواع ميوه ها با رنگ هاى گوناگون ، درختان را پوشانده و بر زيبايى طبيعت مى افزايند، تا اينكه پاييز فرا مى رسد، ميوه ها از درختان چيده شده و باد خزان به تدريج برگ هاى درختان را از تنه آن ها جدا نموده و بر روى زمين پراكنده مى كنند، و با فرا رسيدن زمستان سرد، ديگر از آن سبزى و طراوت زمين و جنگ ها اثرى باقى نمى ماند، جز درختانى به ظاهر بى جان و زمين گل آلود چيزى به چشم نمى خورد و به ديگر سخن ، طبيعت در زمستان مى ميرد. ولى با بازگشت فصل بهار، زندگى خود را باز مى يابد.
يعنى : معاد طبيعت فرا مى رسد و اين معاد، هر سال تجديد مى گردد.
انسان نيز روزى از مادر زاده مى شود و با گذشت سال هايى چند، به طراوت و شادابى و زيبايى جوانى مى رسد و بسان گل و برتر از آن در دامان خانواده شادى مى آفريند. تدريجا به دوران ميانسالى و از آن به دوران پيرى و كهولت مى رسد و در پايان ، مرگ را در آغوش مى گيرد و به زير خاك مى رود. و سرانجام او در درون خاك ، پوسيده شدن و خاك شدن است .
آيا انسان ها را نيز بازگشتى هست ؟ چگونه مى شود كه طبيعت را هر سال معادى باشد ولى انسان را بازگشتى نباشد؟
اين پرسش و ديگر پرسش هاى مربوط به معاد و زنده شدن انسان ها، پرسش هاى اساسى هستند كه على عليه السلام در نهج البلاغه به آنها پاسخ داده است . و نگارنده پاسخ ‌هاى آن حضرت را به شش فصل تقسيم نموده و به خوانندگان گرامى تقديم مى نمايد.

فصل اول : حقيقت دنيا

بماند سال ها اين نظم و ترتيب
ز ما هر ذره خاك افتاده جايى
غرض نقشى است كه از ما باز ماند
كه هستى را نمى بينم بقايى
سعدى
نخستين گام براى شناخت جان پس از مرگ ، شناختن دنيا است ، زيرا زندگى جان ديگر در فرا سوى دنيا قرار گرفته و هر انسان خردمند دوست دارد به فرا سوى خود بينديشد و حقيقت آن را درك كند و اين چيزى است كه در اين جهان براى او ميسر است ، دنيايى كه گروهى از انسان ها آنچنان به آن چنگ زده اند كه گويا براى هميشه در آن خواهند ماند، و آنچنان به آن دل بسته اند كه گويا ويژه آنان بوده و ديگران را در آن سهمى نيست ، مرگ ديگران و حتى نزديكترين خويشاوندان خود را مى بينند و لحظه هاى دردناك آخر عمر آنان را به چشم نظاره مى كنند، ولى به هيچوجه پند نمى گيرند و آن چنان در اين دنيا زندگى مى كنند كه گويا از بى وفايى و پيامدهاى بسيار دشوار و اندوه بار دلبستگى به آن كاملا ناآگاهند. بر اين اساس است كه شناختن حقيقت دنيا از ارزش و جايگاه ويژه اى برخوردار است .
واژه دنيا واژه شناسان دنيا را از ماده دنو به معناى قرب و نزديكى دانسته اند، طريحى نوشته است :
دنيا در برابر آخرت و به سبب نزديك بودن آن ، به اين نام ناميده شده است .(2)
ابن منظور يكى ديگر از واژه شناسان عرب نوشته است :دنى الشى ء من الشى ء، يعنى : چيزى به چيزى نزديك شده است و دنيا نقيض آخرت است ، كه اصل آن دنواى بود، و واو آن به ياء تبديل شد. زيرا وزن فعلى اگر اسم داراى واو باشد، آن واو به ياء تبديل مى گردد، اين راءى سيبويه است ... و دنيا اسم براى اين زندگى است كه در آن قرار داريم . به اين سبب نام دنيا گرفت كه آخرت از زندگى اين جهان ، دور و دنيا به آن نزديك است . (3)

دنيا براى آخرت :

بنشين بر لب جوى و گذر عمر به بين
كاين اشارات زجهان گذران ما را بس
حافظ
پوچ گرايى در ميان آنان كه مبداء و معاد را باور ندارند بى اندازه رايج است ، تا آنجا كه آسايش زندگى اين جهان را از آنان گرفته ، و به بيمارى هاى روانى و افسردگى هاى روحى گرفتار ساخته است به گونه اى كه در اثر اين انديشه نادرست برخى از آنان دست به خودكشى زده و به زندگى خود در اين جهان پايان مى بخشند.
در ميان يكتاپرستان به ويژه مسلمانان اين انديشه چندان نتوانسته است رخنه نمايد، از اين رو درصد خودكشى ها در ميان آنان بسيار اندك است . ولى در ميدان عمل غفلت ، سست ايمانى ، ضعف باورهاى دينى و وجود عوامل انحراف از درون و بيرون سبب گرديده است كه بسيارى از آنان به دنيا گرايش پيدا نموده و اين گرايش خطر آفرين ، هم آسايش روانى را از آنان گرفته و هم موجب گريز آنان از دين و مذهب و غفلت از زندگى سعادتمندانه و جاويدان آخرت گرديده است .
على عليه السلام در نهج البلاغه به بهترين گونه به نكوهش دنيا گرايى پرداخته ، و دنيا را به جز در موارد مخصوص ، فاقد هر گونه اعتبار و ارزش ‍ شرعى و عقلى و عقلايى معرفى نموده ، و ارزش آن را تنها در اين راستا قرار داده است كه ابزارى براى رسيدن به زندگى جاويد آخرت باشد. اينك نمونه هايى از تعبيرات گران سنگ آن حضرت در اين باره را از نگاه خود مى گذرانيد:

نامه  امام علی (ع)  به معاويه

در این نامه امام نوشته است :
فان الله سبحانه قد جعل الدنيا لما بعدها، و ابتلى فيها اهلها، ليعلم ايهم اءحسن عملا، و لسنا اللدنيا خلقنا و لا بالسعى فيها اءمرنا، و انما وضعنا لنبتلى بها . (4)
خداوند منزه از هر عيب و نقص ، دنيا را براى رسيدن به فراسوى خود جهان ديگر آفريده است و ساكنان آن را آزموده است تا به علم فعلى آگاه گردد كه كدام يك از آنان بهترين كردار را خواهد داشت . و ما براى اين دنيا آفريده نشده ايم و به تلاش و كوشش در دنيا براى دنيا فرمان داده نشده ايم ، و همانا ما در آن آفريده شده ايم تا به وسيله آن ، مورد آزمايش قرار بگيريم .
2 اءلا و ان هذه الدنيا التى اءصبحتم تتمنونها و ترغبون فيها، و اءصبحت تغضبكم و ترضيكم ، ليست بداركم ، و لا منزلكم الذى خلقتم له ، و لا الذى دعيتم اليه ، اءلا و انها ليست بباقية لكم ، و لا تبقون عليها، و هى و ان غرتكم منها و قد حذرتكم شرها، فدعوا غرورها لتحذيرها، و اءطماعها لتخويفها، و سابقوا فيها و الى الدار التى دعيتم اليها، و انصرفوا بقلوبكم عنها . (5)
آگاه باشيد! اين دنيايى را كه آن را آرزو مى كنيد، و به آن شوق مى ورزيد، و شما را گاهى به خشم مى آورد و گاهى از خود راضى مى گرداند، نه سراى شما و آن جايگاهى است كه براى آن آفريده شده ايد. آگاه باشيد! اين دنيا براى شما نخواهد ماند، و شما در آن جاويد نخواهيد بود. هر چند اين دنيا شما را به خود فريفته است ولى از بدى خود نيز شما را بر حذر داشته است . پس به فريب دنيا دچار نگرديد كه شما را از آن بر حذر داشته ، و به آن آز نورزيد كه شما را از آن ترسانيده است و در آن به سرايى كه به آن فرا خوانده شده ايد مسابقه بگذاريد و با دل هايتان از آن روى بگردانيد.
3 ...و لبئس المتجر اءن ترى الدنيا لنفسك ثمنا و مما لك عندالله عوضا...
...فلتكن الدنيا فى اءعينكم اءصغر من حثالة القرض و قراضة الجلم ... (6)
...و چه بد داد و ستدى است كه اگر دنيا را بهاى جان خود، و پاداشى از سوى خداوند بدانى ...
...پس بايد كه دنيا در ديدگاه شما از پوست درخت سلم درختى كه پوست و برگ آن در دباغى استفاده مى شود و از پارچه هاى ريزى كه از قيچى خياطى جدا مى گردد، ناچيزتر باشد...
4 انما الدنيا دار مجاز والاءخرة دار قرار، فخذوا من ممركم لمقركم ، ولا تهتكوا اءستاركم عند من من يعلم اءسراركم ، و اءخرجوا من الدنيا و قلوبكم من قبل اءن تخرج منها ابدانكم ، فيها اءختبرتم و لغيرها خلقتم . ان المرء اذا هلك قال الناس : ما ترك ؟ و قالت الملائكة ما قدم ؟!(7)
هان اى مردم ! دنيا سراى گذشتن و آخرت سراى ماندن است . پس از گذرگاه خود براى جايگاه ماندن توشه برگيريد و نزد كسى خداوندى كه از اسرار شما آگاهى دارد نسبت به يگديگر پرده درى مكنيد، و پيش از جدا شدن بدن هايتان از اين جهان ، دل هاى خود را از آن بيرون برانيد، در دنيا آزمايش مى شويد و براى جز آن رسيدن به آخرت آفريده شده ايد در آن هنگام كه انسان مى ميرد مردم مى گويند چه چيزى به ارث گذارده است و فرشتگان مى گويند چه چيزى را براى سراى جاويد از پيش فرستاده است .
از دنيا بايد به ميزان نياز برگرفت :
دنيا كه در آن مرد خدا گل نه سرشت است
نامرد كه ماييم چرا دل به سرشتيم
سعدى
از سخنان گذشته چنين به دست مى آيد كه دنيا جايگاه آزمايش انسان و ابزارى براى رسيدن او به زندگى جاويد و سعادتمندانه آخرت است و اين هدف تنها چيزى است كه به دنيا ارزش و اعتبار بخشيده و آن را از حالت پوچى بيرون مى آورد و بى ترديد اين هدف ، داراى ارزش و اهميت فوق العاده و منحصر به فرد است ، زيرا تنها راه وصول انسان به رستگارى و نايل شدن او به سعادت و خوشبختى جاويد اخروى است . از اين رو توجه به سلامت و امنيت راه نيز در خور اهميت خواهد بود. بر اين اساس ، انسان تا آن هنگام كه در دنيا زيست مى نمايد به ملاحظه طبيعت مادى خود ناگزير است از آن براى نيازهاى خود بهره برگيرد، اين بهره گيرى تا آنجا كه نياز باشد نه تنها ناپسند نيست ، بلكه براى تحصيل هدف اصلى زندگى دنيا، كه توشه گرفتن براى آخرت است لازم و ضرورى مى نمايد. در اين باره نقل شده است :
روزى على عليه السلام در بصره شنيد كه يكى از يارانش به نام علاء بن زياد حارثى در بستر بيمارى افتاده است ، امام عليه السلام به قصد عيادت او به خانه او رفت ، و آنگاه كه خانه بزرگ و وسيع او را مشاهده نمود، چنين گفت :
ما كنت تصنع بسعة هذه الدار فى الدنيا و انت اليها فى الاءخرة كنت اءحوج ؟ و بلى ان شئت بلغت بها الاءخرة ، تقرى فيها الضيف ، و نصل فيها الرحم و تطلع منها الحقوق مطالعها فاذا اءنت قد بلغت به الاءخرة .
فقال له العلاء: يا امير المؤ منين اءشكوا اليك اءخى عاصم بن زياد، قال : و ماله ؟ قال : لبس العباء ة و تخلى من الدنيا، قال : على به ! فلما جاء، قال : يا عدى نفسه لقد استهام بك الخبيث ، اءما رحمت اءهلك و ولدك ؟ اءترى الله اءحل لك الطيبات و هو يكره اءن تاءخذها؟ اءنت اءهون على الله من ذلك ! (8)
تو با اين خانه بزرگ و وسيع در دنيا چه مى كنى در حالى كه تو به آن در سراى ديگر نيازمندى ترى ؟! آرى ، اگر بخواهى به وسيله آن ، از سراى ديگر بهره مند گردى در آن از مهمان پذيرايى و صله رحم نمايى و حقوقى را كه ديگران بر تو دارند در جاى خود قرار بدهى در اين صورت به وسيله اين خانه به سراى آخرت نايل گرديده اى !
علاء به امام عليه السلام گفت : اى امير مؤ منان ! از برادرم عاصم به نزد تو شكايت مى برم ! امام عليه السلام پرسيد او را چه شده است ؟ علاء گفت : عبايى بر روى دوش خود افكنده و از دنيا بريده است ، امام عليه السلام فرمود: او را نزد من بياوريد! آنگاه كه عاصم نزد امام عليه السلام حاضر گرديد، امام عليه السلام به او فرمود:
اى دشمنك جان خود! شيطان پليد خواسته است تو را سرگردان نمايد آيا به زن و فرزندت رحم ننمودى ؟ آيا اينگونه مى پندارى كه خداوندى كه نعمت هاى پاك دنيا را حلال گردانيده است ناپسند مى داند از اينكه تو از آنها بهره برگيرى ؟! تو پس تر از آن هستى كه خداوند با تو چنين روا بدارد!
بنابراين ، بهره گيرى از دنيا و تلاش براى امرار معاش خود و خانواده به ميزانى كه نيازهاى طبيعى انسان تاءمين گردد نه تنها با زهد و تقوا ناسازگار نيست ، بلكه از ضروريات زندگى اين دنيا است . از اين رو در دعاى شريف كميل مى خوانيم :
...و اءن توفر حظى من كل خير اءنزلته اءو احسان فضلته اءو بر نشرته اءو رزق بسطته ...
... و از تو مى خواهم تا بهره ام را از هر خيرى كه نازل فرموده اى و از هر احسانى كه ديگران را به سبب آن برترى بخشيده اى و از هر كار نيكى كه آن را بر روى زمين پراكنده نموده اى و از هر روزى يى كه آن را در ميان انسان ها گسترده نموده اى .. افزون و فراوان گردانى .
و نيز از او مى خواهيم :
قو على خدمتك جوارحى .
پروردگار! اندام هايم را براى خدمت به خودت نيرومند گردان !
كنونت كه دست است كارى بكن
دگر كى برآرى تو دست از كفن
بتابد بسى ماه و پروين و هور
كه سر بر ندارى زبالين گور
سعدى

فصل دوم : مرگ

هر كه را خوابگه آخر مشتى خاك است
گو چه حاجت كه به افلاك كشى ايوان را
حافظ

درباره مرگ انسان ها دو انديشه وجود دارد: آنان كه زنده شدن مردگان و فرا رسيدن روز قيامت را باور ندارند بر اين پندار هستند كه مرگ پايان زندگى بوده و با فرا رسيدن آن ، جان و روح انسان نيز مى ميرد و اثرى از حقيقت او باقى نمى ماند، و آنچه باقى مى ماند جسم بى جان خواهد بود كه با گذشت زمان به مشتى خاك تبديل مى گردد، چنانكه خيام نيشابورى سروده است :
مرغى ديدم نشسته بر باره طوس
در پيش نهاده كله كيكاووس
با كله همى گفت كه افسوس افسوس
كو بانگ جرس ها و كجا ناله كوس
در كارگه كوزه گرى رفتم دوش
ديدم دو هزار كوزه گويا و خموش
ناگاه يكى كوزه بر آورد خروش
كو كوزه گر و كوزه خر و كوزه فروش
در برابر: انديشه اى ديگر از گذشته اى بسيار دور وجود داشته است كه مرگ را تبديل به زندگى و كوچيدن انسان از زندگى تنگ و محدود و موقت به زندگى جاويد پر از نعمت اخروى مى داند، كه در اين باره در مقدمه كتاب اشاره اى شده است .
اديان توحيدى به ويژه آيين اسلام و منابع اصيل اسلامى همانند قرآن و نهج البلاغه ، مرگ را نوعى دگرگونى و تكامل زندگى دانسته ، و آن را برزخ و واسطه اى ميان زندگى دنيا و زندگى آخرت به شمار آورده اند، و تلاش ‍ فراوان دارند كه انسان ها را به مساءله مرگ توجه بيشترى داده ، و حالت غفلت از آن را از درون آنان بزدايند. و در اين راستا هدف مهم تربيتى و اخلاقى را نيز دنبال نموده و به تزكيه انسان ها مى پردازند.

سخن امام على عليه السلام درباره یاد مرگ

سخن امام على عليه السلام در اين باره فرمود: و اءوصيكم بذكر الموت و اقلال الغفلة عنه ، و كيف غفلتكم عما ليس ‍ يغفلكم ، و طمعكم فيمن ليس يمهلكم ! فكفى واعظا بموتى عاينتموهم ، حملوا الى قبور هم غير راكبين ، واءنزلوا فيها غير نازلين ، و كانهم لم يكونوا للدنيا عمارا، و كان الاخرة لم تزل لهم دارا، اءو حشوا ما كانوا يوطنون ، و اءطنوا ما كانوا يوحشون ، و اشتغلوا بما فارقوا، و اءضاعوا ما اليه انتقلوا، لا عن قبيح يستطيعون انتقالا و لا فى حسن يستطيعون ازديادا، اءنشوا بالدنيا فغرتهم ، و وثقوا بها فصرعتهم . (9)
شما را به يادآورى مرگ و كاهش دادن غفلت و بى خبرى از آن سفارش ‍ مى كنم و چگونه غافل مى گرديد از چيزى كه شما غافل نيست ، و چگونه آز مى ورزيد در كسى مرگ كه شما را مهلت نمى دهد؟! براى پند گرفتن شما، ديدن مرگ كسانى كه آنان را ديده ايد بس است ، آنان بدون اينكه خود بخواهند بر آن گورها فرود آمدند، به گونه اى كه گويا آنان از آباد كنندگان دنيا نبوده اند و گويا كه آخرت از ازل سراى آنان بوده است ، از دنيايى كه آن را براى خود وطن گرفته بودند با وحشت بيرون رفتند، و در آخرتى كه از آن گريزان بودند وطن گرفتند و به دنيايى كه از آن جدا شدند دل بسته بودند و جايگاهى را كه به آن منتقل گرديده اند تباه ساخته اند، و اكنون نه توانايى انتقال از عمل زشت و ناپسندى را دارند، و نه توانايى افزودن كار نيكى را دارا هستند، به دنيا دل بسته بودند، دنيا نيز آنان را فريب داد، و به آن اعتماد نموده بودند، و آنان را بر زمين افكند.
سروده سعدى شيرازى در اين باره بى مناسبت نيست :
هر كه آمد عمارتى نو ساخت
رفت و منزل به ديگرى پرداخت
و آن اگر پخت همچنان هوسى
وين عمارت به سر نبرد كسى
يار ناپايدار دوست مدار
دوستى را نشايد اين غدار
نيك و بد چون همى ببايد مرد
خنك آن كس كه گوى نيكى برد
برگ عيشى به گور خود فرست
كس نيارد ز پس ز پيش فرست
2 واسمعوا دعوة الموت اذانكم قبل اءن يدعى بكم . (10)
دعوت مرگ را پيش از آنكه به سوى آن فرا خوانده شويد، به گوش هاى خود بشنوانيد!
3 وتر حلوا فقد جد بكم و استعدوا للموت فقد اظلكم و كونوا قوما صيح بهم فانتهبوا، و علموا اءن الدنيا ليست لهم بدار فاستبدلوا، فان الله سبحانه لم يخلقكم عبثا، و لم يترككم سدى ، و ما بين احدكم و بين الجنة اءو النار الا الموت اءن ينزل به . (11)
آماده سفر آخرت گرديد كه به شدت شما را به سوى خود بر مى انگيزاند، و آماده مرگ شويد كه بر شما سايه افكنده است ، و از آن دسته مردمى باشيد كه بر آنان بانگ زده شده كه آماده سفر آخرت گرديد و آگاه گرديدند، و دانستند كه دنيا براى آنان سراى ماندن نيست ، پس آن را به سراى جاويد آخرت مبدل نمودند دنيا را رها نموده ، و به آخرت دل بستند چنين است كه خداوند سبحان شما را بيهوده نيافريده و شما را مهمل و پوچ رها نگردانيده است ، و ميان هر يك از شما و بهشت يا دوزخ جز مرگى كه بر شما فرود آيد چيزى نيست .
4 اءلا فاذكروا هادم اللذات و منغص الشهوات ، و قاطع الاءمنيات عند المساورة (المشاورة ) للاءعمال القبيحة . (12)
هان اى مردم ! تباه كننده لذت هاى دنيا و به هم زننده شهوت هاى دنيا و جدا كننده آرزوها را به هنگام شتاب در كارهاى زشت و يا به هنگام چنگ انداختن آن كارها به ياد آوريد.
5 خطاب به فرزندش امام حسن عليه السلام نوشته است :
...و اعلم ان مالك الموت هو مالك الحياة ، و اءن الخالق هو المميت ، و اءن المفنى هو المعيد... (13)
...و بدان اى فرزندم ! كه صاحب اختيار مرگ ، مالك زندگى بوده و تباه كننده يعنى خداوند زنده كننده دوباره مردگان است .
6...فوالله ما اءبالى دخلت الى الموت اءو خرج الموت الى ... (14)
...سوگند به خداوند كه مرا باكى نيست از اينكه من به سوى مرگ گام بردارم ، و يا مرگ بر من در آيد.
7 فان الغاية امامكم ، و ان ورائكم الساعة تحدوكم ، تخففوا تلحقوا، فانما ينتظر باءولكم آخركم . (15)
پس چنين است كه پايان كار دنيا در برابر شما قرار گرفته است و ساعت مرگ در پى شما، شما را به سوى خود مى كشاند، در دنيا سبكبال زندگى كنيد كه تا به نيكان خود ملحق شويد، پس چنين است كه نخستين فرد از شما انسان ها در انتظار رسيدن مردن و پيوستن آخرين فرد از شما به سر مى برد.
مقصود امام عليه السلام اين است كه شما نيز همانند پيشينيان خواهيد مرد و از اين دنيا جدا خواهيد شد، و تا آن هنگام ، نخستين فرد انسان در زندگى برزخى به سر خواهد برد، و از پس آن ، زندگى برزخى پايان پذيرفته ، و سفر دور و دراز دنيا نيز به سرانجام خود رسيده و هنگام زندگى جاويد آخرت فرا مى رسد.
و خوشا به حال آنانكه از دنياى فانى براى سراى جاويد خود خوشه اى برگ رفتند، و دنيا در نگاه آنان تنها ارزش ابزارى داشته است ، از اين رو از مرگ هراسان نگرديده و به استقبال آن مى شتافتند، چنانكه امير مؤ منان عليه السلام در اين باره فرمود:
8 والله لابن اءبيطالب انس بالموت من الطفل بثدى امه .(16)
سوگند به خداوند كه دلبستگى و علاقه فرزند ابوطالب به مرگ از دلبستگى و علاقه طفل شيرخوار به پستان مادرش بيشتر است .
و چه زيبا سروده است حافظ شيرازى :
حجاب چهره جان مى شود غبار تنم
خوش آن دمى كه از اين چهره پرده برفكنم
چنين قفس نه سزاى چون من خوش الحانى است
روم به روضه رضوان كه مرغ آن چمنم
مرا كه منظر حور است مسكن و ماءواى
چرا به كوى خراباتيان بود وطنم
مواردى را كه تا كنون درباره مرگ ملاحظه فرموده ايد نمونه هايى از موارد فراوان از نهج البلاغه در اين باره است ، و حاصل آنها اين است كه هر چند با جدا شدن روح و روان از كالبد انسان ، همه آثار و نشانه هاى حيات او از ميان مى رود و با وقفه عمل تنفس و ضربان قلب ، و به جسمى بى جان تبديل مى گردد، ولى اينگونه نيست كه روان او نيز نيست و معدوم گردد، بلكه با جدا شدن روح او از كالبد، به گونه اى ديگر به زندگى او تداوم بخشيده مى شود، اين زندگى به جهان برزخ نامگذارى شده است كه برگرفته از آيه اى از قرآن است ، در آنجا كه خداوند فرمود:
و من ورائهم برزخ الى يوم بيعثون ...مؤ منون / 100
از پس مرگ آنان ، جهان برزخ قرار دارد تا روزى كه دوباره برانگيخته زنده شوند.
علامه طباطبايى (ره ) در اين باره نوشته است :
مراد از اين برزخ در آيه شريفه عالم قبر است ، و آن جهانى است مثالى كه انسان ، پس از مرگ خود تا فرا رسيدن قيامت ، در آن زندگى مى كند. (17)
سعدى شيرازى در اين باره سروده است :
يا من بدنياه اشتغل
قد غره طول الاءمل
الموت ياءتى بغته
والقبر صندوق العمل
اى كسى كه به دنياى خود مشغول گرديده است ، آرزوهاى طولانى و دراز مدت او را فريفته است . مرگ ، ناگهانى در آيد. و گور، صندوق عمل انسان است .
و به ديگر سخن : هدف آفرينش انسان ، در اين دنيا تحقق پيدا نمى كند، و آن هنگام كه مرگ فرا رسد، انسان به زندگى نوينى وارد مى شود كه سرنوشت آن را خود به دست خويشتن در دنيا از پيش رقم زده است ، چنان كه آمدن او از زندگى جنينى به اين دنيا به دست او نبوده و او در اين باره گزينش و اراده و اختيارى نداشته است ، بيرون رفتن او از اين جهان ، و وارد شدن در جهان ديگر نيز به اراده و اختيار او نخواهد بود، او سرانجام ، مرگ را در آغوش خواهد گرفت و به جهان برزخ وارد خواهد شد، چه بخواهد و چه نخواهد.
خصوصيات زندگى روح در عالم برزخ خداوند در قرآن كريم در موارد فراوانى به شرح زندگى جهان پس از مرگ و حيات برزخى پرداخته است . از ائمه طاهرين عليه السلام نيز در اين زمينه روايات فراوانى به دست ما رسيده است ، در نهج البلاغه نيز در موارد متعددى به حالات زندگى روح در جهان برزخ اشاره شده ، و احيانا به شرح گوشه هايى از آن حالات پرداخته شده است ، كه از آن نمونه است :
1 فانكم لو عاينتم ما قد عاين من مات منكم لجزعتم و وهلتم و سمعتم و اءطعتم و لكن محجوب عنكم ، ما قد عاينوا، و قريب ما يطرح الحجاب ... (18)
اگر شما آنچه را كه مردگان شما ديده اند مشاهده مى نموديد هراسان و ترسان مى گشتيد، و در برابر خداوند گوش شنوا پيدا كرده ، و از او پيروى مى نموديد، ولى آنچه را كه آنان ديده اند از شما پنهان است ، و به زودى پرده از ميان شما و آنان به كنار كشيده مى شود...
2 خطاب به يارانش ، براى تشويق آنان به جهاد در راه خدا فرمود:
فالموت فى حياتكم مقهورين ، والحياة فى موتكم قاهرين . (19)
پس مرگ در سايه زندگى پر از تنگ و همراه به فرار از جنگ شما است ، در آن هنگام كه دشمن بر شما چيره گردد، و زندگى زندگى حقيقى و جاويد در پناه مرگ يعنى در جهاد و كشته شدن در راه خدا است ، و آن هنگام است كه شما بر دشمن چيره شده و پيروزى نصيبتان گردد.
قسمت دوم از سخن فوق گواه بر اين است كه كشته شدگان در راه خدا در جهان برزخ ، زندگى سعادتمندانه روحانى دارند، چنانكه خداوند در قرآن كريم فرموده است :
و لا تحسبن الذين قتلوا فى سبيل الله اءمواتا بل اءحياء عند ربهم يرزقون . (آل عمران / 169)
و هرگز مپنداريد كه كشته شدگان در راه خداوند، مرده اند، بلكه آنان زنده اند، و نزد پروردگار خويش از روزى او بهره مى گيرند.
3 درباره عذاب قبر و سؤ ال نكير و منكر فرمود:
تحمله حفذة الولدان ، وحشدة الاخوان الى دار غربته ، و منقطع زورته ، حتى اذا انصرف المشيع و رجع المضجع اءقعد فى حفرته نجيا لبهتة السؤ ال ، و عثرة الامتحان . (20)
او انسان را پس از جان دادن در داخل تابوتى نهاده و فرزندان و فرزند زادگان و گروه برادران بر روى دست ها و دوش هاى خود گرفته ، و به خانه تنهايى و غربت ، جايگاهى كه راه ملاقات ديگران با او بسته مى شود مى رسانند، تا آن هنگام كه تشييع كننده به سوى خانه خود رهسپار، و شخص مصيبت ديده از مرگ او نیز از او جدا گرديده و راه بازگشت را در پيش مى گيرد، در آن هنگام او را در گودال گور او مى نشانند در حالى كه از ترس سؤ ال و لغزش در امتحان ، آهسته سخن مى گويد.
آنچه از اين سخن به دست مى آيد اين است كه پس از به گور سپردن انسان ، فرشتگان سؤ ال نكير و منكر مى آيند و از او درباره برخى از باورها و امور زير بنايى مربوط به دين و مذهب پرسش مى نمايند و به هنگام پرسش او را مى نشانند. ولى بى ترديد، اين نشاندن در داخل گور، نشاندن پيكر مادى نيست زيرا چنين چيزى با توجه به كوتاهى سقف لحد گور امكان پذير نيست ، بلكه مراد از آن ، نشاندن يك نوع پيكر برزخى مثالى ، پيكرى مجرد از ماده ، و همانند پيكر مادى است و پس از پايان پرسش ، انسان نادرست بى پاسخ مى ماند و سرانجام او آتش سوزان دوزخ خواهد بود.
امام عليه السلام در ادامه سخن خود، عذاب ها و كيفرهاى آخرت را ياد آور شده است . از اينرو ممكن است كسى اين احتمال را بدهد كه اين كيفرها مربوط به دوزخ و قيامت است و به جهان برزخ ارتباط ندارد از اين رو از نقل آنها در اينجا خوددارى شده است .
4 به عنوان فاصل ميان زندگى دنيا و بهشت و دوزخ اينگونه فرمود:
فان الله سبحانه لم يخلقكم عبثا، و لم يترككم سدى ، و ما بين احدكم و بين الجنة اءو النار الا الموت ... (21)
خداوند سبحان شما را بيهوده نيافريده ، و پوچ رها نكرده است ، و ميان هر يك از شما و بهشت و دوزخ جز مرگ فاصله اى نيست .
5 هنگامى كه پيكر مطهر بزرگ بانوى اسلام و سرور زنان جهان ، حضرت فاطمه زهرا عليه السلام را به گور مى سپارد، خطاب به پيامبر صلى الله عليه و آله كلماتى را بر زبان جارى مى نمايد، كه از آن جمله است :
و ستنبئك ابنتك بتضافر امتك على هضمها، فاءحفها السوال و استخبرها الحال ، هذا و لم يطل العهد، و لم يخل منك الذكر...(22)
...و به زودى دختر تو به تو خبر خواهد داد كه امت تو چگونه براى ستم روا داشتن بر او گرد هم آمدند، پس همه آنچه را كه بر او گذشته از او بپرس ، و از حال او جويا شو، اين همه ستم در حالى است كه جدايى تو از اين امت چندان به طول نيانجاميده و ياد تو از دل ها بيرون رفته است ...
از اين سخنان چنين بر مى آيد كه پيامبر صلى الله عليه و آله اين سخنان على عليه السلام را مى شنيده است زيرا اگر چنين نبود، صدور آنها از على عليه السلام لغو بود، و ساحت آن حضرت از سخنان لغو منزه است ، و نيز چنين بر مى آيد كه برخى از ارواح با برخى ديگر سخن مى گويند، از اين رو على عليه السلام به پيامبر صلى الله عليه و آله عرضه داشت كه تا ستم هاى روا داشته شده بر دخترش را از وى پرسش نمايد. نتيجه اينكه در عالم برزخ گفتگو تا اين اندازه وجود دارد كه ارواح بتوانند با يكديگر سخن بگويند و برخى از ارواح و شايد همه آنها بتوانند سخنان زندگان را بشنوند، هر چند توانايى پاسخ دادن به آنان را نداشته باشند. و اين تو هم كه ممكن است اين گفتگو مربوط به روز رستاخيز باشد نادرست است ، زيرا اگر اين تو هم درست باشد نياز به اين گفتگو از ميان مى رود، زيرا در آن روز على عليه السلام خود حاضر است و در كنار پيامبر صلى الله عليه و آله قرار مى گيرد. آنگاه اين پرسش پيش مى آيد كه چرا على عليه السلام در هنگام دفن فاطمه عليه السلام آن سخنان را به پيامبر صلى الله عليه و آله خطاب كند، بلكه در روز قيامت چنين خطايى براى او ميسر است . پس چاره اى نيست كه بپذيريم گفتگوى مورد انتظار ميان فاطمه عليه السلام و پيامبر صلى الله عليه و آله در جهان برزخ است ، و پيامبر صلى الله عليه و آله سخنان على عليه السلام را مى شنيده است .

در آستانه مرگ

در آن نفس كه بميرم در آرزوى تو باشم
بدان اميد دهم جان كه خاك كوى تو باشم
خبر دارى اى استخوانى قفس
كه جان تو مرغى است نامش نفس
چو مرغ از قفس رفت و بگسست قيد
دگر ره نگردد به سعى تو صيد
نگه دار فرصت كه عالم دميست
دمى پيش دانا به از عالمى است
چرا دل بر اين كار وانگه نهيم
كه ياران برفتند و ما بر رهيم
سعدى

در آستانه مرگ بر انسان چه مى گذرد؟

روح او چگونه از زندان كالبدش ‍ رهايى مى يابد؟ انسان محتضر در اين لحظه هاى بسيار حساس و هراس انگيز چه حالتى دارد؟ و به چه چيزهايى مى انديشد؟ و ده ها پرسش ‍ ديگر كه انسان در اين دنيا مى خواهد درباره لحظه مرگ خود پيش از فرا رسيدن موعد آن بداند. على عليه السلام در ضمن سخنان خود به برخى از اين پرسش ها پاسخ لازم را مى دهد:
1 در آنجا كه از انسان هاى دل بسته به دنيا، و غرق در خواسته هاى نفسانى سخن مى گويد، اينگونه داد سخن مى دهد:
اجتمعت عليهم سكرة الموت و حسرة الفوت ، فقترت لها اءطرافهم و تغيرت لها الوانهم ، ثم ازداد الموت فيهم و لوجا، فحيل بين اءحدهم و بين منطقه ، و انه لبين اءهله ينظر ببصره ، و يسمع باءذنه على صحة من عقله و بقاء من لبه يفكر فيم اءفنى عمره ، و فيم اءذهب دهره ، و يتذكر اءموالا جمعها، و اءغمض فى مطالبها، و اءخذها من مصرحاتها و مشتبهاتها، قد لرمته تبعات جمعها، و اءشرف على فراقها، تبقى لمن و راءه ينعمون فيها و يتمتعون بها فيكون المهنا لغيره ، و العب ء على ظهره و المرء قد غفلت رهونه بها، فهو يعض يده ندامة على ما اءصحر له عند الموت من اءمره ، و يزهد فيما كان يرغب فيه اءيام عمره و يتمنى اءن الذى كان يغبطه بها و يحسده عليها قد حازها دونه ، فلم يزل الموت يبالغ فى جسده حتى خالط لسانه سمعه ، فصار بين اءهله لا ينطق بلسانه ، و لا يسمع بسمعه ، يردد طرفه بالنظر فى وجوههم ، يرى حركات اءلسنتهم ، و لا يسمع رجع كلامهم ، ثم ازداد الموت التياطا، فقبض بصره كما قبض سمعه و خرجت الروح من جسده فصار جيفة بين اءهله ، قد اءوحشوا من جانبه ، و تباعدوا من قربه ، لا يسعد باكيا، و لا يجيب داعيا، ثم حملوه الى مخط فى الاءرض ، فاءسلموه فيه الى عمله ، و انقطعوا عن زورته . (23)
...مستى سختى و بى هوشى مرگ و حسرت از دست رفتن دنيا آنان را فرا مى گيرد، اندام هايشان سست ، و رنگ هايشان دگرگون مى شود سپس ‍ مرگ بيش از پيش آنان را در كام خود قرار داده تا آنجا كه ميان هر يك از آنان كه مى ميرند و سخن او فاصله مى اندازد توان سخن گفتن را از وى ستانده و در حالتى قرار مى گيرد كه اهل منزل او را در ميان خود گرفته و او با چشمش به آنان نگاه افكنده و در حالى كه هنوز عقل او در جاى خود قرار دارد، و به هزيان نيفتاده است با گوش خود سخنان آنان را مى شنود، و در اين انديشه قرار مى گيرد كه عمر خود را در چه راهى تباه نموده ، و روزگار خود را در چه مسيرى سپرى كرده است ! و اموالى را به ياد مى آورد كه آنها را گرد آورده و براى به دست آوردن آنها از حلال و حرام چشم پوشيده و آنها را از راه درست و يا مشكوك و مشتبه فراهم ساخته و در نتيجه ، دچار پيامدهاى نادرست و زيانبار گردآورى آنها گرديده و اكنون آماده جدايى از آنها شده است ، و همه آنها براى وارثان او باقى خواهد ماند، و آن وارثان به وسيله آن اموال در ناز و نعمت قرار گرفته و از آنها بهره مند مى گردند، پس ‍ بهره مند شدن از اموال بدون رنج و زحمت از آن جز او بوده و سنگينى بار گناه آنها بر روى دوش او قرار مى گيرد و او گروگان آن اموال مى شود، و با ياد آورى اعمالش هنگام مرگ آنچنان پشيمانى به او دست مى دهد كه در اثر آن دست خود را به دندان مى گيرد، و به آنچه كه در روزهاى زندگى خود به آن دلبستگى داشت بى ميل مى شود، و آرزو مى كند كه اى كاش كسى آن اموال را گرد مى آورد كه در زمان زندگى او به سبب داشتن آن اموال به او رشك و حسادت مى ورزيد، پس مرگ همچنان كالبد او را در بر مى گيرد تا آنجا كه گوش او نيز در نارسايى از انجام وظيفه شريك زبان او مى شود، كه در پى آن به گونه اى در ميان اهل منزل قرار مى گيرد كه نه زبانش توانايى سخن گفتن را دارد و نه با گوشش ياراى شنيدن را، در چنين حالتى چشم خود را به صورت هاى آنان مى فكند، حركت زبان هاى آنان را مى بيند، ولى سخن آنان را نمى شنود، سپس مرگ او را بيشتر در كام خود فرو مى گيرد و به همانگونه كه گوش او از كار افتاده ، چشم او نيز بسته مى شود و روح از كالبد او جدا گرديده ، و در ميان اهل منزل خود بسان مردارى مى شود، و با ترس و وحشت از اطراف او پراكنده و از نزد او دور مى شوند، نه توانايى بر يارى گريه كننده اى را دارد و نه مى تواند پاسخ خواننده اى را بدهد كه او را به خود مى خواند، پس از آن ، پيكر بى جان او را برداشته و به سوى منزلى در زمين به نام گور مى برند و در آنجا او را به عملش وامى گذارند، و از آن پس ‍ رخسارش را نمى بينند.
2 فان الموت هادم لذاتكم و مكدر شهواتكم ، و مباعد طياتكم زائر غير محبوب و قرن غير مغلوب و واتر غير مطلوب ، قد اعلقتكم حبائله و تكنفتكم غوائله ، و اقصدتكم معابله ، و عظمت فيكم سطوته ، و تتابعت عليكم ، عدوته ، و قلت عنكم نبوته ، فيوشك اءن تغاشكم دواجى ظلله ، و احتدام علله ، و حنادس غمراته ، و غواشى سكراته ، واءليم ازهاقه ، و دجو اءطباقه و جشوبة مذاقه ، فكان قد اءتاكم بغته فاءسكت نجيكم و فرق نديكم و عفى اثاركم و عطل دياركم و بعث و رائكم يقتسمون تراثكم ، بين حميم خاص لم ينفع ، و قريب مخزون لم يمنع و آخر شامت لم يجزع . (24)
...پس راستى چنين است كه مرگ تباه كننده لذت هاى شما، و تيره كننده خواسته هاى شما و دور كننده انديشه هاى شما و ديدار كننده اى نادوست داشتنى و رقيبى چيره ناپذير و جنايتكارى نامطلوب است ، كه دام هاى خود را بر شما افكنده و رنج و مصيبت هاى او گرداگرد شما را فرا گرفته و پيكان تير آن شما را هدف قرار داده و توانايى و چيرگى او در ميان شما بسيار بزرگ و دست درازى او به سوى شما پى در پى و خطاى شمشير او نسبت به شما اندك است ، سپس نزديك است كه تاريكى ابر تيره اش و دشوارى دردهايش و تاريكى شديد لحظه اى سخت جان ستاندنش و بى هوشى مستى هايش و درد جان گرفتن با عجله اش و تاريك نمودن هاى پى در پى اش و دشوارى و خشكى چشيدنش شما را فرا بگيرد، به گونه اى كه گويا ناگهانى بر شما فرود آيد و زمزمه شما را فرو خواباند و جمع شما را پراكنده و نشانه هاى شما را پايمال نموده و شهرهاى شما را به تعطيلى كشانيده و وارثان شما را براى تقسيم آنچه را كه به ارث گذارده ايد برانگيخته است تا آن را در ميان دوست ويژه اى كه براى شما سودى نداشته و خويشاوند اندوهگينى كه مرگ را از تو باز نداشته و خويشاوند ديگرى كه از مرگ تو اندوهگين نگرديده است ، تقسيم نمايند.
جهان اى برادر نماند به كس
دل اندر جهان آفرين بند و بس
مكن تكيه بر ملك دنيا و پشت
كه بسيار كس چون تو پرورد و كشت
چو آهنگ رفتن كند جان پاك
چه بر تخت مردن چه بر روى خاك
سعدى
آنچه نقل شده است تصوير لحظه جان دادن كسانى است كه دنيا را براى خود لذت و سعادت و خوشبختى دانسته و تلاش خود را براى بهره گيرى از آن به كار گرفته و آخرت و زندگى بسيار خوب و جاويد بهشت و بهشتيان را به وادى فراموشى بسپارند. ولى در نگاه انسان هاى پارسا و بريده از دنيا، نه تنها مرگ ، چيزى ناخواسته نيست ، بلكه لحظه انتظار ديدار معشوق و پيوستن به معبود است . دنيا براى او بسان قفسى تنگ و تاريك براى پرنده بلند پرواز است كه همواره در آرزوى شكستن اين قفس ، و پرواز بر فراز جهان بى انتها و جاويد لحظه شمارى مى كند. از اين رو هر چند سكرات مرگ براى او سخت و دشوار باشد، انتظار زندگى جاويد و آسايش ابدى در لحظه جان دادن او را آرامش بى اندازه مى بخشد، اينگونه انسان ها دنيا را سراى لذت خود نپنداشته اند تا مرگ تباه كننده لذت هاى آنان باشد، چنانكه برخى از سخنان پيشين امام على عليه السلام در آنجا كه درباره اصل حقيقت مرگ سخن گفته است ، گواهى صادق بر اين ادعا است .

تصويرى از گور

بس نامور به زير زمين دفن كرده اند
كز هستيش به روى زمين بر نشان نماند
و آن پير لاشه را كه سپردند زير گل
خاكش چنان بخورد كز و استخوان نماند
سعدى

عضویت در خبرنامه

با عضویت در خبرنامه در مورد آخرین اخبار امور خیریه ی ثلث سریع تر مطلع شوید